کلمه جو
صفحه اصلی

منصوب کردن


مترادف منصوب کردن : برگماشتن، گماشتن، منصب دادن، منصب بخشیدن

برابر پارسی : گماردن، گماشتن

فارسی به انگلیسی

accredit, appoint, constitute, instate, make, nominate, place

فارسی به عربی

استثمر , ضع , عین

مترادف و متضاد

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

appoint (فعل)
منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن

nominate (فعل)
منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن

برگماشتن، گماشتن، منصب دادن، منصب‌بخشیدن


فرهنگ فارسی ساره

گماشتن، گماردن


پیشنهاد کاربران

مامور کردن


کلمات دیگر: