مترادف زله : بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل
زله
مترادف زله : بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
لغزش , خطا , سهو , اشتباه , ليزي , گمراهي , قلمه , سرخوري , تکه کاغذ , زير پيراهني , ملا فه , روکش , متکا , نهال , اولا د , نسل , لغزيدن , ليز خودن , گريختن , سهو کردن , اشتباه کردن , از قلم انداختن , سکندري خوردن , تلوتلوخوردن , لکنت داشتن , اتفاقابرخوردن به
مترادف و متضاد
بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر اسم ) یکبار لغزیدن سقوط ۲ - ( اسم ) خطا خطیئه . ۳ - ولیمه مهمانی عروسی . ۴ - طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند جمع زلات .
در تداول بمعنی ستوه و عجز می آید
فرهنگ معین
(زَ لِّ ) [ ع . زلة ] ۱ - (مص ل . ) لغزیدن . ۲ - (اِ. ) خطا. ۳ - مهمانی عروسی . ۴ - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند.
( ~.) (اِ.) حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند؛ سوسک و زنجره و جزد و چزد نیز گویند.
(زَ لِّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِ.) خطا. 3 - مهمانی عروسی . 4 - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند.
لغت نامه دهخدا
زله. [ زَل ْه ْ ] ( ع اِ ) شکوفه و ریحان. || حسن و خوبی شکوفه و ریحان. || سنگی که بر آن آبکش ایستاده شود. || سرگشتگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زله. [ زَ ل َه ْ ] ( ع اِ ) غم و اندوه که به ذات کسی برسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زله. [ زَل ْ ل َ / ل ِ / زِل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494 ). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و آنرا جَزد هم خوانند و بعضی گویند جانوری است سیاهرنگ وپر او در زیر کاسه پشت او می باشد و آن نوعی از جعل باشد و بعضی دیگر گویند جانوری است پردار که بیشتر در حمامها و جاهای نمناک بهم می رسد و شبها فریاد تندو تیز و طولانی می کند و او را چرخ ریسه نیز می گویند. ( از برهان ) ( از آنندراج ). جانوری است مانند ملخ که به خانه و صحرا در هوای گرم فریاد می کند. ( فرهنگ جهانگیری ). همان زانه مرقوم که در گرما آواز کند. ( فرهنگ رشیدی ). کرمی است پردار که در موسم گرما شبها آوازکند به هندی جهینگر گویند. ( غیاث ). حشره ای است شبیه ملخ و سبزرنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند. جزد. چزد. ( فرهنگ فارسی معین ). خزنده ای است خرد بیشتر به گرمابه بود و بعضی پر نیز دارند به شب شور کنند. ( از شرفنامه منیری ). یک نوع جانور کی مانند ملخ وباآواز که دارای آواز طولانی می باشد. ( ناظم الاطباء ).سانسکریت جهیلیکا، جهیلی . سوسک. زنجیره. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش.
زله. [ زَل ْ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) آنچه از طعام بهر کسی نگاهدارند. ( غیاث اللغات ). طعام و خوردنی که شخص میهمان از مجلس ضیافت با خود ببرد. ( ناظم الاطباء ). آنچه برگیرند با خود از مائده دوستی یا خویش خود را یا دیگری را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زلة. ولیمه مهمانی و عروسی. ( فرهنگ فارسی معین ) : شیخ ما گفت اصل زله از اینجاست که مصطفی ، ما را از آنجا زله آورد از نزدیک دوست اکنون زله از خانه دوستان باید کرد نه از خانه بیگانگان. ( اسرارالتوحید ).و چون دعوتی بودی ، کاسه خوردنی و قلیه و شیرینی ازبهر زله من از مطبخ روان بودی. ( اسرار التوحید ).
زله . [ زَ ل َه ْ ] (ع اِ) غم و اندوه که به ذات کسی برسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زله . [ زَ ل َه ْ ] (ع مص ) زله زلهاً (بالتحریک )؛ طمع کردن . (از ذیل اقرب الموارد).
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
خاقانی .
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده خوان و زله اخوان را ز خوان آورده ام .
خاقانی .
از خوان دل چو برگ سدابی بیافتی
بفرست زله ای سوی اخوان صبحگاه .
خاقانی .
تلطفی فرمای که از مائده ٔ کرام بی زله ٔ اشباع بر نتوان خاست . (سندبادنامه ص 168).
از سر خوانی که رطب خورده ای
از پی ما زله چه آورده ای .
نظامی .
غم هر کس ، کسی را درنگیرد
که مهمان زله ٔ غم برنگیرد.
امیرخسرو دهلوی .
- زله کردن ؛ فرستادن طعام و خوردنی از مجلس ضیافت برای کسی :
دگر از پی دوستان زله کرد
که حلوا به تنها نشایست خورد.
نظامی .
|| در عربی ، طعامی باشد که مردم فرومایه از جایی بردارند و برند. (برهان ) (آنندراج ). پس خورده و طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند. (غیاث ). و به این معنی با لفظ گذاشتن و داشتن و بستن و ربودن مستعمل است . (از آنندراج ). طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند. (فرهنگ فارسی معین ).
- زله برداشتن ؛ ریزه ٔ طعام برداشتن . پس مانده ٔطعامی را جمع کردن و بردن :
مائده از آسمان شد عائده
چونکه گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این
دائم است و کم نگردداز زمین
بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد نزد خوان مهتری .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 4).
- زله بستن ؛ عمل زله برگرفتن از خوان :
ز خواب سردر منزل تواند زله ها بستن
سبکسیری که جای توشه دامن بر کمر بندد.
صائب (از آنندراج ).
- زله بند ؛ کسی که طعام پس مانده ٔ یک وقت را به وقت دیگر نگاهدارد. (غیاث ) (از آنندراج ) :
که زله بند نباشند مردم اوباش .
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زله خوار ؛ زله خور. ریزه خوار. آنکه پس مانده ٔ طعامی را از خوان برگیرد :
زله خوار تیغ و مور خوان اوست
وحش و طیر و انس و جان در شرق و غرب .
خاقانی .
ما زله خوار مائده ٔ میر حاجبیم
نعمان روزگار طفیلی خوان ماست .
خاقانی .
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعه ٔ مستان صبحگاه .
خاقانی .
- زله ربای ؛ زله کش . رباینده ریزه های خوان . برگیرنده ٔ پس مانده ٔ طعامی از خوان :
انس و پریش چون ملک ، زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 462).
رجوع به ترکیب زله کش شود.
- زله کش ؛ برگیرنده ٔ پس مانده ٔ طعامی از خوان . زله ربای . رباینده ٔ ریزه های خوان :
با خویشتن آورده بهر مائده ای بر
کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان .
سوزنی .
رجوع به ترکیب زله ربای شود.
زله . [ زَل ْه ْ ] (ع اِ) شکوفه و ریحان . || حسن و خوبی شکوفه و ریحان . || سنگی که بر آن آبکش ایستاده شود. || سرگشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش .
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494).
زله . [ زِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) در تداول ، بمعنی ستوه و عجز می آید.
- زله آمدن ؛ به ستوه آمدن . عاجز شدن . به تنگ آمدن . زله شدن . بجان آمدن .
- زله آوردن ؛ عاجز کردن . به تنگ آوردن . به ستوه آوردن .
- زله شدن ؛ زله آمدن . عاجز شدن . در تنگنا قرار گرفتن . به تنگ آمدن . ستوه شدن .
- زله کردن ؛ عاجز کردن . زله آوردن . ناچار کردن . به ستوه آوردن . به تنگ آوردن . ستوه کردن .
زلة. [ زَل ْ ل َ ] (ع اِ) لغزش پای در گل و لغزش در سخن . اسم است زلیل را. (منتهی الارب ). لغزش پای در گل . سقط و خطا و لغزش در سخن . ج ، زلات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گناه و خطای بی اراده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). گناه . (دهار). خطا و خطیئة. (فرهنگ فارسی معین ). || وقوع مکلف است در امر نامشروع ضمن انجام امر مشروع و گفته اند زلت فعلی است ازصغایر که بدون اراده از آدمی صادر می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 618). رجوع به همین کتاب شود. || زن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عروس . (اقرب الموارد). || مهمانی عروسی . || آنچه از مائده ٔ دوست یا خویشاوند بردارند، لغت عراقیان یا عامیان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زَلَّه و زلِّه شود.
زلة. [ زَل ْ ل َ / زُل ْ ل َ ] (ع اِ) نیکویی و هنر و کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زلة. [ زِل ْ ل َ ] (ع اِ) سنگریزه یا سنگریزه های تابان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوع و هیأت لغزش . (ناظم الاطباء).
زلة. [ زُل ْ ل َ ] (ع اِ) تاسه . تنگی نفس و دمه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۳. خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند.
حشره ای سبزرنگ شبیه ملخ که بیشتر در غله زار یافت می شود و صدای بلندی ایجاد می کند، جرواسک، چزد، زانه: بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی: ۵۳۳ ).
حشرهای سبزرنگ شبیه ملخ که بیشتر در غلهزار یافت میشود و صدای بلندی ایجاد میکند؛ جرواسک؛ چزد؛ زانه: ◻︎ بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی: ۵۳۳).
۲. ولیمه و مهمانی عروسی.
۳. خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود میبردند.
دانشنامه عمومی
زله، روستایی است از توابع بخش وزینه و در شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان ملکاری قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۶۳نفر (۲۹ خانوار)بوده است.
گویش مازنی
درد خفیف و آزاردهنده ی استخوان و ماهیچه ها که براثر کم کاری ...
۱مانده،خسته – از پای افتاده ۲بی زار – متنفر
۱یخ ۲گوشت لخت
۱برف آویخته از شاخه های درخت ۲ماهیچه ۳سوز سرما
۱زهره – کیسه ی زردآب
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
زلهاندن = زله کردن.