مترادف سایه افکندن : سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن، مستولی شدن، چیره شدن، حکم فرما شدن، التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
سایه افکندن
مترادف سایه افکندن : سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن، مستولی شدن، چیره شدن، حکم فرما شدن، التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ظل
مترادف و متضاد
سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن
مستولیشدن، چیره شدن، حکمفرما شدن
التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
سایه افکندن بر، پنهان کردن، سایه انداختن، سایه افکندن، رد پای کسی را گرفتن
کم کردن، تیره کردن، زیر و بم کردن، سایه دار کردن، سایه افکندن
۱. سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن
۲. مستولیشدن، چیره شدن، حکمفرما شدن
۳. التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) توجه کردن متوجه احوال کسی گردیدن .
فرهنگ معین
( ~ . اَ کَ دَ ) (مص ل . ) حمایت کردن .
لغت نامه دهخدا
سایه افکندن. [ ی َ / ی ِ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سایه گستردن. اظلال. ( تاج المصادر بیهقی ) :
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
باز گردد سوی او آن سایه باز.
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه بر این خاک نخواهد افکند.
تامگر سایه بر من افکندی.
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
منوچهری.
گر چه دیوار افکند سایه درازباز گردد سوی او آن سایه باز.
مولوی.
|| توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن. ( برهان ) ( آنندراج ). التفات کردن و توجه از کسی دیدن. ( مجموعه مترادفات ص 48 ) : امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه بر این خاک نخواهد افکند.
انوری ( از انجمن آرا ).
کاشکی خاک بودمی در راه تامگر سایه بر من افکندی.
سعدی ( طیبات ).
|| عارض شدن. طاری گشتن : و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. ( تاریخ بیهقی ). || نزدیک شدن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || ظاهر شدن. ( رشیدی ).پیشنهاد کاربران
پهن کردن سایه
تیره و تار شدن پدیدار شدن غم و اندوه و نگرانی
توجه کردن
توجه کردن ؛ متوجه احوال کسی گردیدن
سایه اش را پهن کرد
حمایت کردن
کلمات دیگر: