کلمه جو
صفحه اصلی

شاهرگ


مترادف شاهرگ : شریان

متضاد شاهرگ : مویرگ

فارسی به انگلیسی

artery, jugular vein, lifeline

jugular vein


فارسی به عربی

شریان , شریان ابهر

مترادف و متضاد

aorta (اسم)
شاهرگ، ایورت، شریان بزرگ

artery (اسم)
شاهرگ، شریان، سرخرگ

nervure (اسم)
شاهرگ، رگه، رگبرگ، دارای رگه ها، رگبال، رگه اصلی، رگه بندی جانور

شریان ≠ مویرگ


فرهنگ فارسی

ورید، رگ گردن، رگ جان، حبل الورید
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر رساند رگ کردن حبل الورید .
ده . از دهستان دولت خانه بخش حومه شهرستان قوچان سکنه ۹۲٠ تن آب چشمه محصول : غلات . شغل زراعت .

فرهنگ معین

(رَ ) (اِمر. ) شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن . حبل الورید.

لغت نامه دهخدا

شاهرگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ). دو رگ درشت گردن . شهرگ . (یادداشت مؤلف ) :
مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.

تأثیر (از بهار عجم ).


وتین . ورید. ودج . فریصه . در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام . اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم ؛ بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم .
- پرشدن شاه رگهای کسی ؛ سخت در غضب شدن . (یادداشت مؤلف ).

شاهرگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه . دارای 105 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شاهرگ. [ رَ ] ( اِ مرکب ) رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). دو رگ درشت گردن. شهرگ. ( یادداشت مؤلف ) :
مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.
تأثیر ( از بهار عجم ).
وتین. ورید. ودج. فریصه. در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام. اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم ؛ بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم.
- پرشدن شاه رگهای کسی ؛ سخت در غضب شدن. ( یادداشت مؤلف ).

شاهرگ. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. دارای 105 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شاهرگ. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دولت خانه بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شاهرگ. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شاهرگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . دارای 920 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شاهرگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 920 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

ورید، رگ گردن، رگ جان، حبل الورید.

دانشنامه عمومی

شاهرگ به شریانهای اصلی می گویند که خون سرخرگی را به اعضای بدن می رساند. مهمترین شاهرگ بدن آئورت می باشد که خون را از بطن چپ قلب دریافت و به اعضای بدن می رساند. به صورت عرفی به شریانهای کاروتید هم شاهرگ گردن و به شریان رادیال شاهرگ دست می گویند. خونریزی از شاهرگها بسیار دشوار بند می آید و مرگ آورست.
سیسیل مبانی طب داخلی. تهران ۲۰۰۴سرخرگ

پیشنهاد کاربران

ودج


کلمات دیگر: