کلمه جو
صفحه اصلی

زره پوش

فارسی به انگلیسی

ironclad, armoured, armour-clad, armored car

armour-clad, armoured


ironclad


مترادف و متضاد

armored (صفت)
زره پوش

ironclad (صفت)
سفت، سخت، زره پوش، اهن پوش

armoured (صفت)
زره پوش

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که زره پوشیده . ۲ - ( صفت ) آنکه با زره مجهز است و گلوله های معمولی بدان اثر نکند کشتی زره پوش . ۳ - تانک .

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مف . ) ۱ - کسی که زِره بر تن کرده . ۲ - تانک .

لغت نامه دهخدا

زره پوش. [ زَ رِه ْ / زِ رِه ْ ] ( نف مرکب ) زره پوشنده. کسی که زره پوشد. ( از فرهنگ فارسی معین ). پوشنده زره. پوشنده پوشاکی بافته از فلز صیانت تن را از تیر و شمشیر و جز اینها :
گر حور زره پوش بود ماه کمانش
گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار.
رودکی.
|| ( ن مف مرکب ) زره پوشیده. ( فرهنگ فارسی معین ). کسی که زره و دیگر پوشاکهای سپاهی را پوشیده باشد. ( ناظم الاطباء ) :
بدو گفت شاها، به باغ اندرست
زره پوش مردی ، کمانی به دست.
فردوسی.
چودیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال.
عسجدی.
طغرل به شهر رسید... با سواری سه هزار بیشتر زره پوش. و وی کمانی به زه کرده داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565 ). یک علامت سیاه از بالا بگسست با سواری دوهزار زره پوش ، گفتند که داوود بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 587 ).
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
به زره پوش قد تیروشت
به کمانکش مژه تیغزنت.
خاقانی.
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده.
نظامی.
زره پوشی ازساقه قلب شاه
درآمد چو شیری به آوردگاه.
نظامی.
زره پوش را چون تبرزین زدی
گذر کردی ازمرد و بر زین زدی.
سعدی ( بوستان ).
زره پوش خسبند جنگ اوژنان
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی ( بوستان ).
ایمنی از خلق برد آن مژه جنگجوی
باشد از او در هراس زلف زره پوش تو.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
|| مجازاً، موّاج. دارای موج :
آب از نسیم باد زره پوش گشته ست
مفتون زلف یار زره موی خوشتر است.
سعدی.
|| ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) آنچه که با زره مجهز است وگلوله های معمولی بدان کار نکند ، کشتی زره پوش. ( فرهنگ فارسی معین ). نوعی کشتی که زرهی آهنین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زره دار. رجوع به زره دار شود. || تانک. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زره و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

۱. زره پوشیده، کسی که زره بر تن کرده، زره دار.
۲. (صفت ) (نظامی ) وسیلۀ نقلیه ای که از صفحه های محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمی کند.


کلمات دیگر: