ضائق , مشط
شانه کردن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
از هم باز کردن، شکافتن، شانه کردن
جستجو کردن، خار کردن، شانه کردن
شانه کردن، بباد طعنه گرفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( کبوتر بازی ) دسته جمعی پیش رفتن دسته ای کبوتران به خط مستقیم به طوری که هر یک به یک شانه ( یک پهلو ) پرواز کند .
لغت نامه دهخدا
شانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن. ( فرهنگ نظام ). بمعنی شانه زدن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید :
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به پیش چنگل خونریز تارک عصفور.
گهی دنبال شیران شانه کردی.
صبا جعد چمن را شانه کردی.
بنفشه بر سرگل دانه میکرد.
بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.
- از گرد عدم شانه کرد ؛ موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. ( مؤید الفضلاء ).
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به پیش چنگل خونریز تارک عصفور.
( منسوب به رودکی ).
گهی اشک گوزنان دانه کردی گهی دنبال شیران شانه کردی.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کردی صبا جعد چمن را شانه کردی.
نظامی.
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکردبنفشه بر سرگل دانه میکرد.
نظامی.
باد گیسوی عروسان چمن شانه کندبوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
سعدی.
دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کندرهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.
شهید قمی ( از ارمغان آصفی ).
|| ساختن شانه. درست کردن شانه : مشاطة؛ صنعت شانه کردن. ( منتهی الارب ). تراشیدن شانه. || شانه خالی کردن و اعراض نمودن. ( فرهنگ نظام ). اعراض و بهانه کردن. در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. ( بهار عجم ).اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سرباز زدن. ( از مجموعه مترادفات ص 44 ). شانه گردانیدن.- از گرد عدم شانه کرد ؛ موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. ( مؤید الفضلاء ).
پیشنهاد کاربران
همراهی کردن
کلمات دیگر: