مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه
سایبان
مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه
فارسی به انگلیسی
shady place, bower
awning, bower, canopy, shading, sunshade, umbrella
فارسی به عربی
خیمة , ستارة , شمسیة , کوخ , مظلة
مترادف و متضاد
آفتابگردان، سایهپوش، سایهگاه، آلاچیق، سایهبان، سایهوان، شامیانه، چتر، سایهپوش، سایهگاه، عرش، نش
چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه
۱. آفتابگردان، سایهپوش، سایهگاه، آلاچیق، سایهبان، سایهوان، شامیانه، چتر، سایهپوش، سایهگاه، عرش، نش
۲. چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه
توجه، طاق، ساباط، سایبان، خیمه، چتر، چادر، نوعی شراب شیرین اسپانیولی
الاچیق، کلاه فرنگی، سایبان
الاچیق، باغ، سایبان
حفاظ، سایبان، چتر
ساباط، سایبان، چتر افتابی، افتاب گردان
سایبان، خیمه، کروک اتومبیل
سایبان، هواپیمای یک باله، چتر افتابی
پناه گاه، سایبان، کلبه، خیمه، خانه رعیتی، سپنج
سایبان، خیمه، خیمه بزرگ، آسمانه، چادر بزرگ
فرهنگ فارسی
چتر، پرده، چادریاهرچیزدیگربرای جلوگیری از، آفتاب، هرچیزسایه بندومانع آفتاب شدن، سایوان
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد . ۲ - خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه . یا سایبان اخضر . آسمان . یا سایبان سیمابی . صبح صادق . یا سایبان ظلمانی . ۱ - صبح کاذب . ۲ - شب تاریک .
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد . ۲ - خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه . یا سایبان اخضر . آسمان . یا سایبان سیمابی . صبح صادق . یا سایبان ظلمانی . ۱ - صبح کاذب . ۲ - شب تاریک .
فرهنگ معین
(یَ یا یِ ) (اِمر. ) سایه بان ، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند.
لغت نامه دهخدا
سایبان . (اِ مرکب ) (از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد. (برهان ). آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن : ظُلّة. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). خَیمَة. عَرْش . رِواق . سُدّة؛ جائی که بعدِ بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد. (منتهی الارب ) :
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر.
فرازش یکی نیلگون سایبان
ز گوهر چو شب اختر از آسمان .
گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر و گه سایبانش بود.
اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پرده ٔ سحاب کنند.
ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان
ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب .
گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند. (قصص الانبیاء ص 138).
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه .
سایبان نیست بر تو بخت سپید
آن سپیدی ّ بخت دلسوز است .
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمه سار.
خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی بزیر سایبانست .
|| مجازاً بمعنی موی سر. زلف :
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد.
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو.
|| و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) :
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند.
رجوع به سایه بان شود.
- سایبان اخضر ؛ کنایه از آسمان است . (ناظم الاطباء).
- سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
- سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب .(ناظم الاطباء).
- || شب تاریک . (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است .
- سایبان فلک ؛ کنایه از آسمان :
بپرهیز از این سایبان فلک
بسی داند این سایه مکر و حیل .
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر.
فرخی .
فرازش یکی نیلگون سایبان
ز گوهر چو شب اختر از آسمان .
اسدی .
گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر و گه سایبانش بود.
اسدی .
اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پرده ٔ سحاب کنند.
مسعودسعد.
ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان
ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب .
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36).
گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند. (قصص الانبیاء ص 138).
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه .
خاقانی .
سایبان نیست بر تو بخت سپید
آن سپیدی ّ بخت دلسوز است .
خاقانی .
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمه سار.
نظامی .
خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی بزیر سایبانست .
سعدی (بدایع).
|| مجازاً بمعنی موی سر. زلف :
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد.
حافظ.
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو.
حافظ.
|| و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) :
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری .
رجوع به سایه بان شود.
- سایبان اخضر ؛ کنایه از آسمان است . (ناظم الاطباء).
- سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
- سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب .(ناظم الاطباء).
- || شب تاریک . (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است .
- سایبان فلک ؛ کنایه از آسمان :
بپرهیز از این سایبان فلک
بسی داند این سایه مکر و حیل .
ناصرخسرو.
سایبان. ( اِ مرکب ) ( از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد. ( برهان ). آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن : ظُلّة. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). خَیمَة. عَرْش. رِواق. سُدّة؛ جائی که بعدِ بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد. ( منتهی الارب ) :
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر.
ز گوهر چو شب اختر از آسمان.
گهی چتر و گه سایبانش بود.
چو سایبان من از پرده سحاب کنند.
ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب.
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه.
آن سپیدی بخت دلسوز است.
که هم سایبان بود و هم چشمه سار.
که خورشیدی بزیر سایبانست.
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد.
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو.
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند.
- سایبان اخضر ؛ کنایه از آسمان است. ( ناظم الاطباء ).
- سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ).
- سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب.( ناظم الاطباء ).
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر.
فرخی.
فرازش یکی نیلگون سایبان ز گوهر چو شب اختر از آسمان.
اسدی.
گهی ساقی و کاردانش بودگهی چتر و گه سایبانش بود.
اسدی.
اگر بساط زمین مفرشم کنند سزدچو سایبان من از پرده سحاب کنند.
مسعودسعد.
ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 36 ).
گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند. ( قصص الانبیاء ص 138 ).دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه.
خاقانی.
سایبان نیست بر تو بخت سپیدآن سپیدی بخت دلسوز است.
خاقانی.
گرفتند یک ماه آنجا قرارکه هم سایبان بود و هم چشمه سار.
نظامی.
خداوندان عقل این طرفه بینندکه خورشیدی بزیر سایبانست.
سعدی ( بدایع ).
|| مجازاً بمعنی موی سر. زلف : بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد.
حافظ.
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو.
حافظ.
|| و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) : منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری.
رجوع به سایه بان شود.- سایبان اخضر ؛ کنایه از آسمان است. ( ناظم الاطباء ).
- سایبان سیمابی ؛ کنایه از صبح کاذبست. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ).
- سایبان ظَلْمانی ؛ صبح کاذب.( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
سایهبان#NAME?
= سایه بان
دانشنامه عمومی
سایبان (ابهام زدایی). سایبان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سایبان (رده)
سایبان (گیاه)
سایبان (لارستان)
سایبان (رده)
سایبان (گیاه)
سایبان (لارستان)
wiki: بخش مرکزی شهرستان لارستان در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان درزوسابیان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹ نفر (۲۶خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان درزوسابیان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹ نفر (۲۶خانوار) بوده است.
wiki: سایبان (لارستان)
واژه نامه بختیاریکا
سا دائول؛ ساوات؛ ساوَری؛ سَر و سا؛ لَوکِه؛ سَر و سا
کلمات دیگر: