کلمه جو
صفحه اصلی

زبرین


مترادف زبرین : بالایی، فرازین، فوقانی

متضاد زبرین : زیرین، فرودین

فارسی به انگلیسی

supreme, up , uppermost


supreme, up, uppermost, upper, superior, higher

upper, superior, higher


مترادف و متضاد

بالایی، فرازین، فوقانی ≠ زیرین، فرودین


upper (صفت)
بالاتر، بالا، فوقانی، بالایی، بالا رتبه، زبرین

upmost (صفت)
مافوق، بالاترین درجه، بالاترین، عالی ترین، زبرین

فرهنگ فارسی

منسوب به زبر، بالایی، مقابل زیرین
( صفت ) بالایی فوقانی زبری مقابل زیرین فرودی فرودین .
مقابل زیرین باشد ضد پایین اعلی فوقانی منصوب به فتحه

فرهنگ معین

(زَ بَ ) (ص نسب . ) فوقانی .

لغت نامه دهخدا

زبرین. [ زَ ب َ ] ( ص نسبی ) مقابل زیرین باشد. ( آنندراج ). منسوب به زبر. ضد پایین.( ناظم الاطباء ). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی : نیمه زبرینشان [ مردم سودان ] کوتاه است و نیمه زیرین دراز. ( حدود العالم ). چون بزبرین پاره او شود حرکت او سوی مشرق بود. ( التفهیم بیرونی ).
زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست
نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری.
فرخی.
جان و تن تو دو گوهر آمد
یکی زبرین یکی فرودین.
ناصرخسرو.
ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پره بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. ( گلستان سعدی ). || منسوب به فتحه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بالایی.

دانشنامه عمومی

بالاین - بالا



کلمات دیگر: