شبانی
فارسی به انگلیسی
bucolic, pastoral
فارسی به عربی
غش
مترادف و متضاد
چوپان، شبان، شبانی، پیشوای روحانی، شعر روستایی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به شبان چوپانی .
سرخروی و سرخ سبلت مرد سرخروی و میگون .
سرخروی و سرخ سبلت مرد سرخروی و میگون .
لغت نامه دهخدا
شبانی. [ ش ُ / ش َ ] ( حامص ) کار شبان. عمل شبان. چوپانی. حفاظت گوسفندان. شغل چوپان :
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ساسان نگردد نهان.
به پیغمبری اوفتاد از شبانی.
ز تو آید وفا و مهربانی.
و آن شبانیش هم ازبهر صفورا بینند.
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
مکن با سربزرگان سربزرگی.
که شیر بره ز پستان شیر غاب دهد.
پیمبر شبانی بدو داد از امت
به امر خدا این رمه بیکران را.
ای مسکین حجت خراسان
بر خوک رمه مکن شبانی.
ازبهر طمع بیش کند مردشبانیش.
شبانی. [ ش َ ] ( اِ )یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است. ( ناظم الاطباء ).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. ( حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است. رجوع به شیانی شود.
شبانی. [ ش َ نی ْی ] ( ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مرد سرخ روی و میگون. ( منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت. ( ناظم الاطباء ). اُشبانی. ( اقرب الموارد ).
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ساسان نگردد نهان.
فردوسی.
شنیدم که موسی عمران ز اول به پیغمبری اوفتاد از شبانی.
منوچهری.
اگر هرگز ز گرگ آید شبانی ز تو آید وفا و مهربانی.
( ویس و رامین ).
موسی ازبهر صفورا کند آتش خواهی و آن شبانیش هم ازبهر صفورا بینند.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
شبانی پیشه کن بگذارگرگی مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
کنون شبانی عدلش بدان مثابه رسیدکه شیر بره ز پستان شیر غاب دهد.
ابن یمین.
- شبانی دادن ؛ نگهبانی گوسفند و رمه را به کسی سپردن. کسی را چوپان کردن :پیمبر شبانی بدو داد از امت
به امر خدا این رمه بیکران را.
ناصرخسرو.
هیچکسی گرگ را نداده شبانی.ادیب صابر.
- شبانی کردن ؛ چوپانی کردن. گله چراندن. گوسفندچرانی : موسی ( ع ) که بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسفندان را سوی حظیره میراند. ( تاریخ بیهقی ص 201 چ ادیب ).ای مسکین حجت خراسان
بر خوک رمه مکن شبانی.
ناصرخسرو.
چونان که چو بز بهتر و فربه تر گرددازبهر طمع بیش کند مردشبانیش.
ناصرخسرو.
|| ( ص نسبی ) منسوب به شبان. چوپانی.شبانی. [ ش َ ] ( اِ )یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است. ( ناظم الاطباء ).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. ( حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است. رجوع به شیانی شود.
شبانی. [ ش َ نی ْی ] ( ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مرد سرخ روی و میگون. ( منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت. ( ناظم الاطباء ). اُشبانی. ( اقرب الموارد ).
شبانی . [ ش َ ] (اِ)یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است . (ناظم الاطباء).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است . رجوع به شیانی شود.
شبانی . [ ش َ نی ْی ] (ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مرد سرخ روی و میگون . (منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت . (ناظم الاطباء). اُشبانی . (اقرب الموارد).
شبانی . [ ش ُ / ش َ ] (حامص ) کار شبان . عمل شبان . چوپانی . حفاظت گوسفندان . شغل چوپان :
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ساسان نگردد نهان .
شنیدم که موسی عمران ز اول
به پیغمبری اوفتاد از شبانی .
اگر هرگز ز گرگ آید شبانی
ز تو آید وفا و مهربانی .
موسی ازبهر صفورا کند آتش خواهی
و آن شبانیش هم ازبهر صفورا بینند.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
شبانی پیشه کن بگذارگرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی .
کنون شبانی عدلش بدان مثابه رسید
که شیر بره ز پستان شیر غاب دهد.
- شبانی دادن ؛ نگهبانی گوسفند و رمه را به کسی سپردن . کسی را چوپان کردن :
پیمبر شبانی بدو داد از امت
به امر خدا این رمه ٔ بیکران را.
هیچکسی گرگ را نداده شبانی .
- شبانی کردن ؛ چوپانی کردن . گله چراندن . گوسفندچرانی : موسی (ع ) که بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسفندان را سوی حظیره میراند. (تاریخ بیهقی ص 201 چ ادیب ).
ای مسکین حجت خراسان
بر خوک رمه مکن شبانی .
چونان که چو بز بهتر و فربه تر گردد
ازبهر طمع بیش کند مردشبانیش .
|| (ص نسبی ) منسوب به شبان . چوپانی .
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ساسان نگردد نهان .
فردوسی .
شنیدم که موسی عمران ز اول
به پیغمبری اوفتاد از شبانی .
منوچهری .
اگر هرگز ز گرگ آید شبانی
ز تو آید وفا و مهربانی .
(ویس و رامین ).
موسی ازبهر صفورا کند آتش خواهی
و آن شبانیش هم ازبهر صفورا بینند.
خاقانی .
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی .
شبانی پیشه کن بگذارگرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی .
نظامی .
کنون شبانی عدلش بدان مثابه رسید
که شیر بره ز پستان شیر غاب دهد.
ابن یمین .
- شبانی دادن ؛ نگهبانی گوسفند و رمه را به کسی سپردن . کسی را چوپان کردن :
پیمبر شبانی بدو داد از امت
به امر خدا این رمه ٔ بیکران را.
ناصرخسرو.
هیچکسی گرگ را نداده شبانی .
ادیب صابر.
- شبانی کردن ؛ چوپانی کردن . گله چراندن . گوسفندچرانی : موسی (ع ) که بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسفندان را سوی حظیره میراند. (تاریخ بیهقی ص 201 چ ادیب ).
ای مسکین حجت خراسان
بر خوک رمه مکن شبانی .
ناصرخسرو.
چونان که چو بز بهتر و فربه تر گردد
ازبهر طمع بیش کند مردشبانیش .
ناصرخسرو.
|| (ص نسبی ) منسوب به شبان . چوپانی .
پیشنهاد کاربران
به معنی جوانی کردن
به معنی کشیش کلیسا های خارج از ایران
کلمات دیگر: