مترادف ساکن : اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم، آرام، آرمیده، بی جنبش، بی حرکت، راکد، غیرمتحرک، ثابت، مجزوم
برابر پارسی : آرام، ایستاده، باشنده، بی جنبش
resident, dwelling, still, motionless, quiescent
inhabitant, resident
denizen, dweller, passive, immobile, immovable, inactive, resident, still, motionless, occupant, occupier, placid, quiescent, quiet, settler, static, tranquil
بي حرکت
ساکن , اهل , مقيم , زيست کننده در , مستقر
صفت
اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم
آرام، آرمیده، بیجنبش، بیحرکت، راکد
غیرمتحرک
ثابت
مجزوم
۱. اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم
۲. آرام، آرمیده، بیجنبش، بیحرکت، راکد
۳. غیرمتحرک
۴. ثابت
۵. مجزوم
ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) (بحرالَ ...) اقیانوس ساکن . اقیانوس کبیر. اقیانوس آرام . بحرالهاوی . دریایی است میان دو قاره ٔ امریکا و آسیا. رجوع به اقیانوس کبیر شود.
ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) از اعلام مردان است و احمدبن محمدبن ساکن زنجانی ومحمدبن عبداﷲ ساکن از محدثانند. (از منتهی الارب ).
ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک طائف . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مولوی .
سعدی (بدایع).
فردوسی .
خاقانی .
مولوی .
(؟)
سعدی (مفردات ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو (دیوان ص 243).