مترادف زغن : خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ
زغن
مترادف زغن : خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ
فارسی به انگلیسی
kite(bird)
فارسی به عربی
طائرة ورقیة
مترادف و متضاد
زغن، ادم درنده خو، دغل باز، بادبادک، بادبادک کاغذ هوایی غلیوا، غلیواج، ادم متقلب، پرواز بلند
زغن
خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ
فرهنگ فارسی
( اسم ) پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است . او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پر آذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور .
فرهنگ معین
(زَ غَ ) (اِ. ) پرنده ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز.
لغت نامه دهخدا
زغن. [ زَ غ َ ] ( اِ ) پند. خاد. غلیواج. زاغ گوشت ربای. مرغ گوشت ربای. ( از لغت فرس چ اقبال ص 361 ). گوشت ربا و غلیواج باشد... ( از برهان ). بمعنی غلیواج است... به عربی غداف گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غلیواج و گنجشک سیاه. ( ناظم الاطباء ). بعضی گفته اند که زغن گنجشک سیاه است. ( برهان ). پرنده ای است از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا،اروپا و آفریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسطالقامه است و بسیار متهور، چابک ، تندحمله ، قوی و خونخوار است. دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصاً جوندگان را شکار می کند. موش گیر. غلیواج. پرآذران.خاد. جنگلاجی. چنگلاهی. جنگلاهی. کورکور. ( فرهنگ فارسی معین ). جانوری معروف که آنرا چوزه لوا. جوزه لوا. جنگلاهی. خاد. غلیواژ. غلیواز و گوشت ربای نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). غلیواج. بند. غلیواژ. گوشت ربا. گوشت لوا. حداءة. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن.
منزل او بمرزغن باشد.
ناله مشتی زغن و زاغ دید.
زاغ شو و پای به خون در مزن.
زین زاغ و زغن چو کبک بگریز.
که نبود ز من دوربین تر کسی.
حیف است که طوطی و زغن همقفسانند.
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی ( از لغت فرس ص 361 ).
در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوارگرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن.
منوچهری.
هرکه را راهبر زغن باشدمنزل او بمرزغن باشد.
عنصری.
زآن گل و بلبل که در آن باغ دیدناله مشتی زغن و زاغ دید.
نظامی.
مرده مردار نه ای چون زغن زاغ شو و پای به خون در مزن.
نظامی.
گه عشق دلم دهد که برخیززین زاغ و زغن چو کبک بگریز.
نظامی.
چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربین تر کسی.
سعدی ( بوستان ).
دانی که چه ها می رود از دست رقیبت حیف است که طوطی و زغن همقفسانند.
سعدی.
فرهنگ عمید
پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آن که جانوران کوچک را شکار می کند، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خادوخات، غلیواج، کلیواج، کلیواژ، پندو جنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی.
گویش مازنی
کسی که ریزش خلط بینی اش زیاد است
/zeghen/ کسی که ریزش خلط بینی اش زیاد است
جدول کلمات
غلیواج
پیشنهاد کاربران
- ذقن:چانه
:زغن : موش گیر
:زغن : موش گیر
کلاغ - زاغ
موش گیر
در کتاب محیط التواریخ صفحه ی ۱۹۴ مینویسد :
شعرای بلخ فتح او را زغن یافته اند.
بمعنی پند و عبرت
شعرای بلخ فتح او را زغن یافته اند.
بمعنی پند و عبرت
همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز / دران دیار که طوطی کم از زغن باشد ( حافظ )
زغن:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " زغن" می نویسد : ( ( غلیواژ ، مرغی که عقیده داشته اند سالی نر است و سالی دیگر ماده ، یا با نر ماده است و یا با ماده نر . ) )
( ( شاهبازی ، همچنین ، هر گه که خواهی مرد باش
مر زغن را بخش سالی مادگی ، سالی نری ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 455. )
زغن ماهی خوار: غلیواج ماهی خور.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۵۶ ) .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " زغن" می نویسد : ( ( غلیواژ ، مرغی که عقیده داشته اند سالی نر است و سالی دیگر ماده ، یا با نر ماده است و یا با ماده نر . ) )
( ( شاهبازی ، همچنین ، هر گه که خواهی مرد باش
مر زغن را بخش سالی مادگی ، سالی نری ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 455. )
زغن ماهی خوار: غلیواج ماهی خور.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۵۶ ) .
کلمات دیگر: