کلمه جو
صفحه اصلی

ساکت


مترادف ساکت : آرام، بی سروصدا، بی صدا، خاموش، خموش، سربه زیر، دنج، راحت، صامت

متضاد ساکت : شلوغ

برابر پارسی : خاموش، آرام

فارسی به انگلیسی

dumb, still, stilly, mum, mute, quiet, reticent, silent, speechless, tacit, tight-lipped, tongue-tied, uncommunicative, voiceless, guiet, tuneless

quiet, silent


dumb, still, stilly, mum, mute, quiet, reticent, silent, speechless, tacit, tight-lipped, tongue-tied, uncommunicative, voiceless


فارسی به عربی

صامت , صمة , ما زال , هادی , هدوء

مترادف و متضاد

خاموش، خموش، سربه‌زیر


آرام، بی‌سروصدا، بی‌صدا ≠ شلوغ


دنج، راحت، صامت


calm (صفت)
ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده

acquiescent (صفت)
ساکت، راضی، راضی شونده، غیر قابل اعتراض

quiet (صفت)
ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش

silent (صفت)
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش

mute (صفت)
ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی

soothed (صفت)
ساکت

imperturbable (صفت)
ساکت، تزلزل ناپذیر، ارام، خونسرد

still (صفت)
ساکت، ارام، ساکن، راکد، خاموش، بی حرکت

stilly (صفت)
ساکت، ارام، ساکن

dormant (صفت)
ساکت، خوابیده

noiseless (صفت)
ساکت، بی صدا

reticent (صفت)
ساکت، محتاط در سخن، کم گو

serene (صفت)
ساکت، روشن، ارام، صاف، متین، بی سر و صدا

soundless (صفت)
ساکت، بی صدا، خاموش

soft-spoken (صفت)
ساکت، معتدل، دارای صدای نرم و ملایم

۱. آرام، بیسروصدا، بیصدا
۲. خاموش، خموش، سربهزیر
۳. دنج، راحت، صامت ≠ شلوغ


فرهنگ فارسی

خاموش، بی صدا، آرام، کسی که حرف نزند
۱ - خاموش آرام بی صدا . یا ساکت و صامت خاموش و آرام صم بکم . ۲ - ( اسم فعل ) ساکت باش بی حرف .
میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده

فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خاموش ، آرام ، بی - صدا.

لغت نامه دهخدا

ساکت. [ ک ِ ] ( ع اِ ) خاموش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خامش. خموش. خمش. صامت. بی صدا. آرام. ساکن.
- ساکت شدن غضب ؛ فرونشستن خشم.
- ساکت کردن ؛ آرام کردن.
- ساکت گردیدن ؛خاموش و بی صدا شدن.
- ساکت ماندن ؛ خاموش شدن.

ساکت. [ ک ِ ] ( اِخ ) نام نوح پیامبر است بروایت مؤلف حبیب السیر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 29 و نوح در این لغت نامه شود.

ساکت. [ ک ِ ] ( اِخ ) میرزا محمدامین فرزند میرزا مؤمن بن خواجه میرزا بیک کدخدای تبریز است. ساکت از شاعران قرن یازدهم و از معاصران و مصاحبان صائب تبریزی است و این تخلص را نیز در اصفهان از صائب گرفته است. وی مدتی در مشهد سکونت داشت. در روزگار عالمگیر اول به هند رفت و داخل «بخشیان » گردید و منصب «هزاری » یافت و در بنگاله از تعینات شایسته خان بود. او راست :
چه نویسم ای جفاجو زدل خراب بی تو
که نبوده است کارم بجز اضطراب بی تو
تو و جلوه ها که هرگز نرسد بیادت از من
من و چشم خونفشانی که نکرده خواب بی تو.
تا لوح دل ز نقش دوئی پاک کرده ایم
از برگ تاک آینه ادراک کرده ایم
در جلوه گاه اهل نظر خار و گل یکی است
مستی چو شعله از خس و خاشاک کرده ایم
آب گهر چکیده ز مژگان نظاره را
هر گه نظر بروی عرقناک کرده ایم
شاید شود فریفته خط و خال خویش
دامی به راه ز آینه در خاک کرده ایم.
ز بس نگاهم از آن شعله آب و تاب گرفت
توان ز مردمک دیده ام گلاب گرفت
از حوادث در خرابیها درشتان ایمنند
سیل برخیزد ز هر جا رو به همواری کند.
نوبر نکرده شکوه زبان در دهان ما
بیباک شعله ای است که خاموش کرده ایم.
( از تذکره نصرآبادی ص 132 ).
( از تذکره یوسف علیخان و صحف ابراهیم ) و رجوع به دانشمندان آذربایجان ص 171 و صبح گلشن ص 193 شود.

ساکت. [ ک ِ ] ( اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ. ق. حیات داشته است. او راست :
در فصل بهار با یکی حور سرشت
یک شیشه می بطرف جوی و لب کشت
بهتر بود از کوثر و از هشت بهشت
این عشرت را نباید از دست بهشت.
( از ریحانةالادب ج 2 ص 149 از بهار عجم ص 545 ).

ساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ . ق . حیات داشته است . او راست :
در فصل بهار با یکی حور سرشت
یک شیشه ٔ می بطرف جوی و لب کشت
بهتر بود از کوثر و از هشت بهشت
این عشرت را نباید از دست بهشت .

(از ریحانةالادب ج 2 ص 149 از بهار عجم ص 545).



ساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین فرزند میرزا مؤمن بن خواجه میرزا بیک کدخدای تبریز است . ساکت از شاعران قرن یازدهم و از معاصران و مصاحبان صائب تبریزی است و این تخلص را نیز در اصفهان از صائب گرفته است . وی مدتی در مشهد سکونت داشت . در روزگار عالمگیر اول به هند رفت و داخل «بخشیان » گردید و منصب «هزاری » یافت و در بنگاله از تعینات شایسته خان بود. او راست :
چه نویسم ای جفاجو زدل خراب بی تو
که نبوده است کارم بجز اضطراب بی تو
تو و جلوه ها که هرگز نرسد بیادت از من
من و چشم خونفشانی که نکرده خواب بی تو.
تا لوح دل ز نقش دوئی پاک کرده ایم
از برگ تاک آینه ادراک کرده ایم
در جلوه گاه اهل نظر خار و گل یکی است
مستی چو شعله از خس و خاشاک کرده ایم
آب گهر چکیده ز مژگان نظاره را
هر گه نظر بروی عرقناک کرده ایم
شاید شود فریفته ٔ خط و خال خویش
دامی به راه ز آینه در خاک کرده ایم .
ز بس نگاهم از آن شعله آب و تاب گرفت
توان ز مردمک دیده ام گلاب گرفت
از حوادث در خرابیها درشتان ایمنند
سیل برخیزد ز هر جا رو به همواری کند.
نوبر نکرده شکوه زبان در دهان ما
بیباک شعله ای است که خاموش کرده ایم .

(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 132).


(از تذکره ٔ یوسف علیخان و صحف ابراهیم ) و رجوع به دانشمندان آذربایجان ص 171 و صبح گلشن ص 193 شود.

ساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) نام نوح پیامبر است بروایت مؤلف حبیب السیر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 29 و نوح در این لغت نامه شود.


ساکت . [ ک ِ ] (ع اِ) خاموش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خامش . خموش . خمش . صامت . بی صدا. آرام . ساکن .
- ساکت شدن غضب ؛ فرونشستن خشم .
- ساکت کردن ؛ آرام کردن .
- ساکت گردیدن ؛خاموش و بی صدا شدن .
- ساکت ماندن ؛ خاموش شدن .


فرهنگ عمید

۱. خاموش، بی صدا، آرام.
۲. کسی که حرف نزند.
۳. (شبه جمله ) [عامیانه] زمانی به کار می رود که بخواهند به کسی امر به حرف نزدن یا دست کشیدن از کاری پرسروصدا کنند.

دانشنامه عمومی

ساکت ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ساکت (ترانه)
ساکت (توپ)
کیوان ساکت
ساکت آی او
محمدرضا ساکت

فرهنگ فارسی ساره

خاموش


واژه نامه بختیاریکا

بی دُنگ؛ بی زُو ( بی ) دُهُو

جدول کلمات

ارام, هیس

پیشنهاد کاربران

آرام، بی سروصدا، بی صدا، خاموش، خموش، سربه زیر، دنج، راحت، صامت، هیس

خاموشی کلام - بر تضاد سر و صدا

آرام


بهترین واژه برای ساکت شدن واژه چپ کردن چوپ کردن chop ک در انگلیسی نیز گویند و نیز واژه ی خاموش میباشد
مولانا جلالدین بلخی میگوید
چپ کن و بشنو سخن خاموشان

سکوت . خاموشی. آرام. هیس

سلام 👋معنی ساکت :آرام ، خاموشی ، هیس

آرام
بی سر و صدا

ساکت ریشه ی هندواروپایی دارد ؛ در روسی واژه ی ساگیت ( ساگِت ) به کار میبرند ؛ در انگلیسی سایلنت میگویند . . .
در سنسکریت ساکت نامِ شهری بود نزدیک به آسمانها !

سوت و کور

گرفته لب. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ل َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم خاموش باشد. ( برهان ) :
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری.
خاقانی ( دیوان عبدالرسولی ص 429 ) .

خاموشی گزیده ، زبان اندرکشیده

دهن دوخته. [دَ هََ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته. زبان بسته. خاموشی گزیده :
کم سخنی دید دهن دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته.
نظامی.
و رجوع به دهن دوختن شود.

در زبان تالشی : تَم ( tam ) و تام ( tām )

خاموش. . . . . . بی صدا . . . . . هیس . . . ارام . . . .


کلمات دیگر: