مترادف زمامدار : پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
زمامدار
مترادف زمامدار : پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
فارسی به انگلیسی
statesman in authority, person at the helm, ruler
فارسی به عربی
رجل الدولة ، الحاکم
مترادف و متضاد
سیاستمدار، رجل سیاسی، سایس، زمامدار
پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
فرهنگ فارسی
پیشوای قوم، کسی که زمام امورکشوررادردست دارد
۱ - پیشوای قوم . ۲ - سیاستمدار .
۱ - پیشوای قوم . ۲ - سیاستمدار .
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) سیاستمدار، پیشوا.
لغت نامه دهخدا
زمامدار. [ زِ ] ( نف مرکب ) زمام دارنده. پیشوای قوم. || سیاستمدار. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد.
پیشنهاد کاربران
رهبر
امیر ، مهتر
منظور زمامدار در زمان پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و اله و سلم ) حاکم ، فرمانروا بود ☺
رئیس جمهور
رهبر - امیر
سیاستمدار
ساستمداران
کلمات دیگر: