مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین
متضاد زشت : قشنگ
ugly, clumsy
notdecent or befitting, indecent
obscene
clumsy, deformed, discreditable, foul, graceless, grotesque, heinous, hideous, homely, improper, indecent, obscene, outrageous, plain, raffish, reprehensible, shocking, ugly, uncouth, unsavory, unsightly
ناپسند، نازیبا، نفرتانگیز، نکوهیده، ننگین
بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بیریخت، کریه، کریهالمنظر ≠ قشنگ
پچل، بد، سوء، مذموم
ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه
۱. بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بیریخت، کریه، کریهالمنظر
۲. پچل، بد، سوء، مذموم
۳. ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه
۴. ناپسند، نازیبا، نفرتانگیز، نکوهیده، ننگین ≠ قشنگ
زشت . [ زَ ] (اِ) بمعنی دیدن باشد و عربی رؤیت خوانند. (برهان ). در تحفه به فتح زا بمعنی دیدن و در فرهنگ بجای دیدن دویدن آورده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ).در برهان زنشت بر وزن بهشت بمعنی دیدن آورده ... (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل و زنشت شود.
زشت . [ زِ ] (اِ) دویدن . (از برهان ). دو. تیزروی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زشت . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کولیونداست که در بخش سلله ٔ شهرستان خرم آباد و پانزده هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کسائی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
سنائی .
سنائی .
خاقانی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (گلستان ).
ابوشکور.
عماره .
دقیقی .
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
منوچهری .
(ویس و رامین ).
(ویس و رامین ).
اسدی (گرشاسبنامه ).
اسدی (گرشاسبنامه ).
اسدی (گرشاسبنامه ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
سنائی .
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (گلستان ).
ابن یمین .
۱. [مقابلِ زیبا] بدگل؛ بدنما.
۲. ناپسند.
〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکندهای؛ تحویل.
تکیه ای: zešt
طاری: bazzö
طامه ای: zešt
طرقی: badzö / zešt
کشه ای: zešt
نطنزی: zešt