کلمه جو
صفحه اصلی

زجاجی

فارسی به انگلیسی

vitreous


vitreous, crystalline lens, hyaloid

vitreous, hyaloid


crystalline lens


مترادف و متضاد

hyaline (صفت)
شفاف، زجاجی، شیشه مانند

glassy (صفت)
زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور

vitreous (صفت)
شیشه ای، زجاجی، شبیه شیشه

hyaloid (صفت)
شفاف، شیشه ای، زجاجی

فرهنگ فارسی

عبدالرحمن نحوی ( ف . ۳۳۷ ه . ق . / ۹۴۹ م . ) . وی در نهاوند متولد شد و نزد زجاج در بغداد تعلیم گرفت و بدو منسوب گردید . در دمشق و ایله تدریس کرد . او راست : کتاب [ [ الجمل ] ] در نحو که آنرا در مکه تالیف کرد و نسخه آن در برلین است .
شیشهای، بلوری
( صفت ) منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی .
یوسف بن عبدالله لغوی محدث صاحب تصانیف مفیده

فرهنگ معین

(زُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به زجاج ، شیشه ای .

لغت نامه دهخدا

زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن عباس ، مکنی به ابوعلی . (منتهی الارب ). حسن بن محمدبن عباس ، از علی بن محمدبن مهرویه ٔ قزوینی روایت دارد و پیش از 400 هَ . ق . درگذشته است . (از تاج العروس ).


زجاجی. [ زُ جی ی ] ( ع اِ ) یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ ، زجاحی ، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. ( از دزی ج 1 ص 581 ). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود.

زجاجی. [ زُ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به زجاج ( شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج العروس ) ( دهار ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). آبگینه فروش و بلورفروش. ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). فروشنده شیشه. ( منتخب اللغات ). فروشنده آبگینه را زجاجی با ضم «ز» گویند. ( از مصباح المنیر ). || از جنس زجاج. شیشه ای. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). از جنس شیشه ساخته شده. || مانند شیشه ، شفاف. غیر حاجز ماوراء. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). آبگینه گین :قصر زجاجی ؛ عمارت بلور. ( ناظم الاطباء ) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه.
منوچهری.
بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی.
رجوع به زجاجیه شود. || یکی از هفت پرده چشم. ( شرفنامه منیری ) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
حافظ.
- بلغم زجاجی ؛ بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- پرده زجاجی ؛ یکی از پرده های چشم است. رجوع به «پرده » شود.
- جسم زجاجی ؛ پرده هفتم چشم است. ماده سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کره چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. ( از تشریح میرزا علی ص 728 ). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. ( از تشریح میرزا علی ص 728 ). رجوع به زجاجی ، زجاجیه ، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی ؛ که آنرا زجاجةالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیده ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشره مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است ، بوجود آمده باشند. ( از تشریح میرزا علی ص 220 ). رجوع به ناظم الاطباء ( ذیل چشم ) و نیز زجاج ، زجاجی ، پرده ، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.

زجاجی . [ زَج ْ جا ] (ص نسبی ) منسوب به زجاج بمعنی آبگینه ، و مراد از آن آبگینه ساز باشد. (ناظم الاطباء).


زجاجی . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) عبدالرحمان بن اسحاق ، مکنی به ابوالقاسم ، صاحب «الجمل »، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است . (از منتهی الارب ). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی ، صاحب «جمل »، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمدبن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس ). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی ، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت . از محمدبن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکربن درید و ابوعبداﷲ نفطویه و ابوبکربن انباری نقل حدیث کند. احمدبن محمدبن سلامه ٔ دمشقی و ابومحمدبن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هَ . ق . / 949 م .)، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریه ٔ شام بدرود گفت . او راست : «الجمل الکبری » و «الایضاح الکافی » در نحو، «الزاهر» در لغت و نیز «شرح الف و لام مازنی »، «شرح خطبه ٔ ادب الکاتب »، «المخترع » و «امالی ». (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیه ٔ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است : وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیة الوعاة ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیه ٔ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ٔ ابواسحاق زجاجی علاوة بر وفیات الاعیان و بغیة الوعاة به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است . رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانة الادب ، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود.


زجاجی . [ زَج ْ جا جی ی ] (اِخ ) ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است . وی از مردم زجاجة (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان ). رجوع به زَجّاجة شود.


زجاجی . [ زَج ْ جا جی ی ] (اِخ ) ابوشجاع ، از قریه ٔ زجاجه ٔ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکربن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان ). رجوع به زَجّاجة شود.


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) شاعری است که ظاهراً در قرن هفتم هجری در تبریز میزیسته است . جوینی آرد: در تبریز شاعری است که او را زجاجی گویند، این قطعه گفته است :
ای مبارک قدم جمال علی
عالمی گشت شادمان از تو
تا به طوسش برفتی اندر پی
عاقبت هم نبرد جان از تو
می نیاید برون ز هیبت تو
صاحبا صاحب الزمان از تو
بهزیمت برفت از تبریز
مدبرا خواجه ٔ جهان از تو
هیچ مخلوق از تو جان نبرد
گر گریزد به آسمان از تو.
(از تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 2 ص 281).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم بن محمد، مکنی به ابواسحاق مروزی . از اهل مرو بود و در بغداد حدیث میگفت . از ابوحامد احمدبن محمدبن عباس سوسقانی و ابواحمد علی بن محمد حسینی روایت دارد و ابوبکر محمدبن عبدالملک بن بسران عبدی از او نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ). در الکنی و الالقاب آمده : ابراهیم بن محمدبن ابراهیم مکنی به ابواسحاق ، تاجری از مرو و محدث بود. در 380 هَ . ق . ببغداد حدیث میگفت .


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی . از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232 - 247هَ . ق .) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانة الادب - از نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود.


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابوالعباس نحوی . همزمان ابن الرومی ، اخفش و قاسم بن عبید بوده است . رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود.


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) احمدبن علی بن عبداﷲبن منصور طبری مؤدب ، مکنی به ابوبکر. وی در بغداد سکونت داشت و هم در آنجا به نقل حدیث پرداخت . از ابوحفص عمربن ابراهیم مقری ، حدیث دارد و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب و ابوالقاسم خلف بن احمد خزفی مصری از او نقل حدیث کنند. ابن ماکولا گوید، وی مردی ثقه بود و احادیث فراوان روایت کرد. وی را از آنرو زجاجی گویند که در قریه ٔ زجاجیه از قراء مصر سکونت کرده بود. (از انساب سمعانی ).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) اسماعیل ابوالقاسم بن ابی حرث . صاحب اربعین . (از منتهی الارب ). اسماعیل بن ابی حارث مکنی به ابوالقاسم ، محدث و صاحب اربعین .در یک نسخه نام پدر او ابوحرب آمده است . وی از یوسف بن موسی روایت دارد و احمدبن علی بن ابراهیم انبدونی و دیگران از او نقل حدیث کنند. (از تاج العروس ). سمعانی آرد: اسماعیل بن محمد مکنی به ابوالقاسم ، از یوسف بن موسی نقل حدیث دارد و احمدبن علی بن ابراهیم انبدونی از او حدیث دارند. (از انساب سمعانی ). رجوع به معجم البلدان (ذیل : ابله ، بغداد، تستر، ثعلبیه ، حلب ، حیره ، خیبر، دارابجرد (درابجرد) و دومةالجندل ) شود.


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابی بکربن احمدبن علی بن عبداﷲ. ازابواحمد فرضی و ابن بکران و طبقه ٔ بعد از آنان حدیث شنیده است و من خود از او حدیث شنیده ام . ابوالقاسم بن سمرقندی و ابوبکر انصاری و دیگران برای ما از او روایت کرده اند. وی در حدود470 هَ . ق . به بغداد درگذشت . (از انساب سمعانی ).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمد طبری . از محدثانست . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) فضل بن احمدبن محمد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم ، مکنی به ابوعمرو. وفاتش در 348 هَ . ق . بزمان مطیع خلیفه . از سخنان اوست : هرکه سخن گوید از جایی که آنجا نرسیده باشد فتنه ٔ مستمع باشد. (از تاریخ گزیده چ گراوری ص 781). بستانی آرد: از عابدان و زاهدان صوفی منش بود. شعرانی او را یاد کند و گوید، اوبمکه درآمد و در آنجا اقامت گزید و مورد توجه مردم مکه گردید. در اصل از مردم نیشابور بود. صحبت جنید، ثوری ، ابوعثمان و خواص دریافت و نزدیک به 60 بار حج کرد. هرگاه با کنانی و اهتر جوری مجالست میکرد، در صدر حلقه جای داشت و چون سخن میگفت همگی تسلیم سخن و نظر او میشدند. زجاجی 40 سال در مکه بود و در این مدت هیچگاه در داخل حرم برای طهارت نمیرفت و همیشه برای قضاء حاجت به خارج حرم میرفت . فضائل او بیش از شمار بود و در 348 هَ . ق . درگذشت . (از دائرةالمعارف بستانی ). رجوع به الکنی و الالقاب ، ریحانة الادب ، طرائق الحقائق ج 2 ص 228، و ابوعمرو در این لغت نامه شود.


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) محمدبن سعید عمره ٔ سرخسی . از اسحاق بن ابراهیم مروزی معدل روایت دارد و احمدبن علی بن محمد اصفهانی حافظ از او نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ).


زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) یوسف بن عبداﷲ لغوی محدث ، صاحب تصانیف مفیده . (منتهی الارب ). یوسف بن عبداﷲ لغوی مکنی به ابوالقاسم ، از محدثان و مصنفان ، در جرجان سکونت گزید و از غطریفی نقل حدیث کرد و در 415 هَ . ق . درگذشت . (از تاج العروس ). زرکلی آرد: یوسف بن عبداﷲ جرجانی ، مردی ادیب ، لغوی و محدث بود. او را به کار شیشه فروشی منسوب دارند. وی از ابواحمد غطریفی و ابواسحاق بصری و دیگران دانش فراگرفت و در استراباد درگذشت . از تألیفات اوست : عمدة الکاتب در فقه ، الریاحین ، اشتقاق الاسماء و شرح الفصیح . (از اعلام چ 2 ج 9 ص 316). و در حاشیه ٔ آن کتاب مدارک زیر یاد شده است : تاریخ جرجان ص 454، بغیة الوعاة ص 422، ارشاد ج 7 ص 308، تاج ج 2 ص 52، الفهرس تمهیدی ص 250، فهرست دارالکتب چ 1952م . ص 106، الاعلام ابن قاضی شهبه نسخه ٔ خطی . رجوع به ریحانة الادب شود.


زجاجی . [ زُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به زجاج (شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (دهار) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشنده ٔ شیشه . (منتخب اللغات ). فروشنده ٔ آبگینه را زجاجی با ضم «ز» گویند. (از مصباح المنیر). || از جنس زجاج . شیشه ای . (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). از جنس شیشه ساخته شده . || مانند شیشه ، شفاف . غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). آبگینه گین :قصر زجاجی ؛ عمارت بلور. (ناظم الاطباء) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه .

منوچهری .


بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.

نظامی .


رجوع به زجاجیه شود. || یکی از هفت پرده ٔ چشم . (شرفنامه ٔ منیری ) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده ٔ عنبی است .

حافظ.


- بلغم زجاجی ؛ بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- پرده ٔ زجاجی ؛ یکی از پرده های چشم است . رجوع به «پرده » شود.
- جسم زجاجی ؛ پرده ٔ هفتم چشم است . ماده ٔ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کره ٔ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است . (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی ، زجاجیه ، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی ؛ که آنرا زجاجةالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است . در جوانی غلیظتر از پیری است . زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است . بعقیده ٔ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است . و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است . حاجزهای غشائیه که از بشره ٔ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است ، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم ) و نیز زجاج ، زجاجی ، پرده ، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.
- زجاجی وش ؛ آبگینه گین . مانند شیشه :
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کسان هم خوش است .

نظامی .


- || (بمجاز) ابر سیاه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- || (بمجاز) شب تاریک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- || (بمجاز) آسمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- شریان زجاجی ؛ از شریانهای کره ٔ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه ) وارد میشوند و دائره ٔ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین ، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود.
- غشاء زجاجی ؛ فالب آنرا کشف کرده است . این غشاء (پرده ) ورقه ٔداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقه ٔ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده . سطح خارجی غشاء زجاجی املس ، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقه ٔ زین و جلیدیه است . از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته ، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیده ٔ دمور، پتی ، زین ، ساپی ، برین وهانور است ، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن ، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730).
- مجرای زجاجی ؛ مجرای مخصوصی که بعقیده ٔ کلوله ، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729).
- نقاب زجاجی ؛ کنایت از پرده ٔ زجاجی چشم ، زجاجیه ، طبقه ٔ زجاجی :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده ٔ عنبی است .

حافظ.


رجوع به زجاج ، زجاجی ، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود.

زجاجی . [ زُ جی ی ] (ع اِ) یک نوع پرنده است . یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده . در برخی از نسخ ، زجاحی ، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است . (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود.


فرهنگ عمید

شیشه ای، بلوری.


کلمات دیگر: