کلمه جو
صفحه اصلی

سبز کردن


مترادف سبز کردن : رویاندن، رویانیدن، رنگ سبز کردن

فارسی به انگلیسی

to colour or paint green, to grow, to confirm

فارسی به عربی

اخضر

مترادف و متضاد

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

green (فعل)
سبز شدن، سبز کردن

germinate (فعل)
جوانه زدن، سبز شدن، شروع به رشد کردن، سبز کردن

رویاندن، رویانیدن


رنگ سبز کردن


۱. رویاندن، رویانیدن
۲. رنگ سبز کردن


فرهنگ فارسی

برنگ سبزز در آوردن

لغت نامه دهخدا

سبز کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برنگ سبز درآوردن :
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند.
ناصرخسرو.
|| کاشتن و رویانیدن. ( غیاث ). متعدی از سبز شدن. نهال کردن. ( آنندراج ): تخضیر؛ سبز کردن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ) :
یک زمان چون خاک سبزت میکند
یک زمان پرباد وگبزت میکند.
مولوی.
هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد
زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو.
حافظ.
|| نواختن. || برکشیدن. ( آنندراج ) :
از یک نگاه لطف مرا سرفراز کرد
چشم تو سبز کرد چو بادام تر مرا.
ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).
- سبز کردن سخن و حرف ؛ بر کرسی نشاندن حرف. ( آنندراج ).


کلمات دیگر: