کلمه جو
صفحه اصلی

شامه


مترادف شامه : بویایی

برابر پارسی : بوینده، بویایی

فارسی به انگلیسی

nose, smell, membrane, sense of smell, scent

sense of smell, scent


nose, smell


فارسی به عربی

رائحة , غشاء

مترادف و متضاد

smell (اسم)
رایحه، بو، بویایی، شامه، استشمام، بوکشی

membrane (اسم)
پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه

pellicle (اسم)
پوسته، شامه، پوسته نازک، غشاء نازک

patagium (اسم)
پرده، پوسته، شامه، پرده پای پرندگان

فرهنگ فارسی

یکی ازحواس پنجگانه انسان که بوهارادرک میکند، دستمال، روپاک، چارقد، روسری زنان، پرده نازک
( اسم ) ۱ - یکی از حواس ظاهره که بویها را درک می کند بویایی . توضیح این حس بوی اشیائ را تشخیص می دهد و عضو آن عبارت از سلول هایی است واقع در پوست مرطوبی که قسمت علیای آن درون بینی را می پوشاند ( دکتر سیاسی روانشناسی تربیتی ۲ . ) ۸۶ - گیاهی و حیوانی .
سوریه و دمشق

فرهنگ معین

(مَ یا مِ )(اِ. ) ۱ - روسری ، دستمال . ۲ - پردة نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه ، شش و... قرار دارد.
(مِّ ) [ ع . شامة ] (اِ. ) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند.

(مَ یا مِ)(اِ.) 1 - روسری ، دستمال . 2 - پردة نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه ، شش و... قرار دارد.


(مِّ) [ ع . شامة ] (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند.


لغت نامه دهخدا

شامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. ( فرهنگ حهانگیری ). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. ( برهان قاطع ). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسه خود استعمال کرده و شاید وجه تسمیه این بود که پارچه آن را از ملک شام می آوردند یا در شام ( شب ) سر میکردند. ( فرهنگ نظام ). جامه مقنعه و روپاکی باشد که آن بچارقد و دستمال معروف است و آن را سرپوشه نیز گویند زیرا که سر را بدان پوشند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) مقنعه. چارقد. ( نظام قاری ص 201 ). نقاب و حجاب. || خداوند و صاحب. || طعام شام و عشا. || هر چیز نهفته. || هر چیز سیاه. || چشم بند و کلاه باز. || شاهین. || تاریکی. || جا و مکان. || کرسی و تخت. || مشط و شانه. || آرنج و مرفق. ( ناظم الاطباء ). || معانی منقول از ناظم الاطباء از اشتنگاس نقل شده است و منحصر است و در مآخذ دیگر یافت نشد.

شامه. [ م َ ] ( اِ ) غشاءنازک. ( لغات فرهنگستان ) ( فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطه بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است. ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 25 ).
- شامه سلولی ؛ سلولهای حیوانی از چهار قسمت : سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامه سلولی از غلظت طبقه بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوسته بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. ( از جانورشناسی عمومی ص 16 ).
- شامه گشنیدن ؛ در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامه مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. ( از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42 ).

شامه. [م ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن شلغم و چغندر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شامه . [ م َ ] (اِ) غشاءنازک . (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده ٔ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطه ٔ بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 25).
- شامه ٔ سلولی ؛ سلولهای حیوانی از چهار قسمت : سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامه ٔ سلولی از غلظت طبقه ٔ بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است . پوسته ٔ بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. (از جانورشناسی عمومی ص 16).
- شامه گشنیدن ؛ در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامه ٔ مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42).


شامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری ). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسه ٔ خود استعمال کرده و شاید وجه تسمیه ٔ این بود که پارچه ٔ آن را از ملک شام می آوردند یا در شام (شب ) سر میکردند. (فرهنگ نظام ). جامه ٔ مقنعه و روپاکی باشد که آن بچارقد و دستمال معروف است و آن را سرپوشه نیز گویند زیرا که سر را بدان پوشند. (آنندراج ) (انجمن آرا) مقنعه . چارقد. (نظام قاری ص 201). نقاب و حجاب . || خداوند و صاحب . || طعام شام و عشا. || هر چیز نهفته . || هر چیز سیاه . || چشم بند و کلاه باز. || شاهین . || تاریکی . || جا و مکان . || کرسی و تخت . || مشط و شانه . || آرنج و مرفق . (ناظم الاطباء). || معانی منقول از ناظم الاطباء از اشتنگاس نقل شده است و منحصر است و در مآخذ دیگر یافت نشد.


شامه . [م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن شلغم و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شامة. [ شام ْ ] (ع اِ) قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند. (فرهنگ نظام ). حاسه ٔ بویایی . قوة الشامة. (اقرب الموارد). بینی . (ناظم الاطباء). شم ادراک بویها. (از اقرب الموارد). قوت بو کردن . (آنندراج ). یکی از حواس پنجگانه که بدان بوها را درک کنند و محل آن در بینی باشد. این حس بوی اشیاء را بوسیله ٔ سلولهایی که در پوست مرطوبی قسمت علیای درون بینی قراردارد تشخیص میدهد و برای آنکه حس بویایی ایجاد شود باید ذراتی از اجسام بودار متصاعد و روی پوست مزبور بنشیند. احساس شمی وقتی با احساس لمسی همراه گردند بوهای تند (مانند بوی آمونیاک و بوی سیر...) را حاصل میکنند. برای ایجاد احساس شمی و رساندن بوی اشیاء احتیاج به تماس مستقیم با اشیاء بودار را ندارد. حس شامه از این جهت مانند باصره و سامعه نزد حیوانات عهده دار خدمت مهمی است زیرا آنها را از بسیاری مخاطرات و امور دیگر پیش از مواجهه آگاه میسازد و در چگونگی رفتار آنها تأثیر کلی میبخشد. توسعه ٔ این حس در حیوانات پست زیادتر است تا در موجودات عالیه و در انسان مخصوصاً خیلی کم است زیرا دقت و وسعت احساسات سمعی و بصری بشر او را از یاری شامه بی نیاز داشته و این حس نزد او مجال پرورش پیدا نکرده است . (از روانشناسی دکتر سیاسی ص 86). || (ص ) زن بوکننده . (ناظم الاطباء). || ابن شامة الوذرة؛ کنایت از پسر زانیه باشد که در مقام دشنام گویند. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


شامة. [ م َ ] (اِخ ) زمینی است میان کوه میعاس و کوه مُربخ در حجاز. (از معجم البلدان ). || کوهی است در نجد. (از معجم البلدان ).


شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).


شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در صعید مصر واقع در قسمت غربی رودخانه ٔ نیل که اکنون اثری از آن نباشد. (از معجم البلدان ).


شامة. [ م َ ] (ع اِ) خال . (منتهی الارب ). نشان سیاه در بدن . (از متن اللغة). نشانه ٔ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه نقطه ٔ کوچکی است مساوی با پوست بدن و خال گوشت سیاه دانه مانندی است برآمده که اغلب بر روی آن موی روید.(از اقرب الموارد ذیل شیم ). || رنگ مخالف که در مجاورت رنگ دیگر قرار گیرد. (از معجم البلدان ). نشان مخالف رنگ بدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از آنندراج ). ج ، شام و شامات . (اقرب الموارد ذیل شیم ). || شترماده ٔ سیاه : ما له شامة ولا زهراء؛ نه ماده شتر سیاه دارد و نه سپید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کلف در ماه و آن لکه ای باشد بر روی ماه . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سیاهی بر میان ماه . کَلَف . (مهذب الاسماء). || نقطه ای که بر چشم افتد. (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

از حواس پنج گانۀ انسان که بوها را درک می کند و عضو آن بینی است، بویایی.
۱. (زیست شناسی ) پردۀ نازک، غشا.
۲. [قدیمی] روسری زنان، دستمال، روپاک، چارقد.

۱. (زیست‌شناسی) پردۀ نازک؛ غشا.
۲. [قدیمی] روسری زنان؛ دستمال؛ روپاک؛ چارقد.


از حواس پنج‌گانۀ انسان که بوها را درک می‌کند و عضو آن بینی است؛ بویایی.


جدول کلمات

بویایی

پیشنهاد کاربران

شامه تیز کردن ( اصطلاح )


کلمات دیگر: