کلمه جو
صفحه اصلی

شایستگی


مترادف شایستگی : استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت

متضاد شایستگی : بی لیاقتی

فارسی به انگلیسی

ability, admiration, appropriateness, aptitude, aptness, competence, decency, merit, desert, dignity, eminence, fitness, propriety, qualification, rightness, seemliness, suitability, worthiness

merit, suitability, competence


ability, admiration, appropriateness, aptitude, aptness, competence, decency, desert, dignity, eminence, fitness, propriety, qualification, rightness, seemliness, suitability, worthiness


فارسی به عربی

استحقاق , حشمة , صحراء , قدرة , کفاءة , ملائمة

مترادف و متضاد

ability (اسم)
توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته

sufficiency (اسم)
قابلیت، شایستگی، کفایت، بسندگی، مقدار کافی

competency (اسم)
شایستگی، لیاقت، صلاحیت

competence (اسم)
شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی

merit (اسم)
شایستگی، لیاقت، خدمت، استحقاق، سزاواری

suitability (اسم)
شایستگی، سازگاری، سازواری، برازندگی، درخورد بودن

worthiness (اسم)
شایستگی، ارزش، جلال، سزاواری

aptitude (اسم)
شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی

desert (اسم)
شایستگی، صحرا، بیابان، دشت، استحقاق

acceptability (اسم)
شایستگی، قابلیت پذیرش، مقبولیت، قابلیت قبول، پذیرفتگی، پسندیدگی، قبول شدگی

adequacy (اسم)
شایستگی، کفایت، بسندگی، تکافو

pertinence (اسم)
شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل

pertinency (اسم)
شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل

aptness (اسم)
شایستگی، استعداد، احتمال

decency (اسم)
شایستگی، محجوبیت، نجابت، انطباق با مورد، پاک بینی

eligibility (اسم)
شایستگی، مشمولیت

استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت ≠ بی‌لیاقتی


فرهنگ فارسی

شایسته بودن لیاقت استحقاق . یا شایستگیها . مصالح .

فرهنگ معین

(یِ تَ یا تِ ) (حامص . ) لیاقت .

لغت نامه دهخدا

شایستگی. [ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) حالت و کیفیت شایسته. سزاواری. لیاقت. استحقاق. ( از ناظم الاطباء ). گویند: فلان کس شایستگی این کار را دارد، یاندارد؛ یعنی متناسب با آن هست یا نیست :
نبد جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی.
فردوسی.
ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی.
فردوسی.
بنزدیک او شرم و آهستگیست
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.
فرخی.
و پیش ما عزیز باشد که کدام کس بود این کار را سزاوارتر از وی بحکم پسر پدری و نجابت و شایستگی. ( تاریخ بیهقی ص 335 چ ادیب ). از شایستگی و بکارآمدگی این مرد. ( تاریخ بیهقی ). چوب کج شایستگی ستونی ندارد. ( خواجه نظام الملک ). سلطان هر روز او را بخویشتن نزدیکتر کرد و شایستگی ها از وی پدید آمد. ( نوروزنامه ). و مردمان... را دو دسته داشتندی از عقل و شایستگی. ( مجمل التواریخ ). || ملایمت. ( ناظم الاطباء ).
- شایستگی کردن ؛ کفایت نمودن. لیاقت داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
بجزبصلح و بشایستگی و خلعت و ساز
بسر همی نتوانست برد با ایشان.
فرخی.
|| حِلّیّت ، روایی. جواز. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

شایسته بودن، لیاقت.

دانشنامه عمومی

شایستگی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شایستگی (درجه علمی)
شایستگی (منابع انسانی)

جدول کلمات

قابلیت

پیشنهاد کاربران

لیاقت

ارزندگی

استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت، جربزه

شایستگی: شایستگی در پهلوی در ریخت شایستگیه šaistagīh بکار می رفته است. ) )
( ( جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 296. )

صلاحیت . . لیاقت . .


کلمات دیگر: