کلمه جو
صفحه اصلی

زمره


مترادف زمره : جمع، جمله، عداد، مقوله، جماعت، دسته، طبقه، گروه

فارسی به انگلیسی

category, class, ring, set, sphere, group

category, group


category, class, ring, set, sphere


فارسی به عربی

صنف , طلب

عربی به فارسی

دسته , گروه , محفل


مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

category (اسم)
دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی

class (اسم)
جور، گروه، دسته، طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان

جمع، جمله، عداد، مقوله


جماعت، دسته، طبقه، گروه


۱. جمع، جمله، عداد، مقوله
۲. جماعت، دسته، طبقه، گروه


فرهنگ فارسی

جماعت، فوج، گروه، زمرجمع
( اسم ) گروه جماعت دسته : در زمره پهلوانان در آمد . جمع زمر .
مونث زمر کم موی و کم پشم

فرهنگ معین

(زُ رِ ) [ ع . زمزمة ] (اِ. ) گروه ، جماعت .

لغت نامه دهخدا

( زمرة ) زمرة. [ زَ م ِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث زَمِر. کم موی و کم پشم. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

زمرة. [ زُرَ ] ( ع اِ ) فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم. ج ، زُمَر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). گروه. ( ترجمان القرآن ). گروه مردمان. ( دهار ). گروه مردم. ( غیاث ). رجوع به ماده بعد شود.
زمره. [ زُ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) گروه. جماعت. دسته. ( از فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. ( ناظم الاطباء ) : هرکه همت او برای طعمه است در زمره بهائم معدود گردد. ( کلیله و دمنه ).
تا یافتم سعادت و تشریف از نجم
مسعودم و مشرف درزمره کرام.
سوزنی.
عالم است از صف عباداﷲ
جاهل از زمره هم الکفره است.
خاقانی.
گرچه ز ملوک عهد بودی
در زمره اصفیات جویم.
خاقانی.
بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمره مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406 ). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمره بشرند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411 ). بسبب مناسبت شباب در زمره اتراب و اصحاب او منتظم گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435 ). همچنین در زمره ٔتوانگران شاکرند و کفور. ( گلستان ). و در زمره صاحبدلان متجلی نشود. ( گلستان ). خردمندی را که در زمره اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. ( گلستان ). || سپاه. لشکر. ( ناظم الاطباء ).
- زمره ای از آن ؛ بعضی از آن. ( ناظم الاطباء ).
- زمره به زمره ؛ طایفه به طایفه. ( ناظم الاطباء ).

زمره . [ زُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) گروه . جماعت . دسته . (از فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی گروه . جمعیت . (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه ).
تا یافتم سعادت و تشریف از نجم
مسعودم و مشرف درزمره ٔ کرام .

سوزنی .


عالم است از صف عباداﷲ
جاهل از زمره ٔ هم الکفره است .

خاقانی .


گرچه ز ملوک عهد بودی
در زمره ٔ اصفیات جویم .

خاقانی .


بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمره ٔ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمره ٔ بشرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمره ٔ اتراب و اصحاب او منتظم گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمره ٔتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان ). و در زمره ٔ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان ). خردمندی را که در زمره ٔ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست . (گلستان ). || سپاه . لشکر. (ناظم الاطباء).
- زمره ای از آن ؛ بعضی از آن . (ناظم الاطباء).
- زمره به زمره ؛ طایفه به طایفه . (ناظم الاطباء).

زمرة. [ زَ م ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زَمِر. کم موی و کم پشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


زمرة. [ زُرَ ] (ع اِ) فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم . ج ، زُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه . (ترجمان القرآن ). گروه مردمان . (دهار). گروه مردم . (غیاث ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


فرهنگ عمید

جماعت، فوج، گروه.

پیشنهاد کاربران

جرگه

فوج

گروه

شمار

رده ، طبقه، همطراز


کلمات دیگر: