کلمه جو
صفحه اصلی

سبد


مترادف سبد : تبنگو، زنبیل، سله، حلقه

فارسی به انگلیسی

basket, pannier, wicker-work, side-car


basket, panier, pannier, wickerwork, wicker-work, side-car

basket, panier, pannier, wickerwork


فارسی به عربی

سلة

مترادف و متضاد

تبنگو، زنبیل، سله


حلقه


kist (اسم)
صندوقچه، چمدان، سبد، تابوت، قفسه سینه

basket (اسم)
سبد، زنبیل

basketry (اسم)
سبد، زنبیل، هنردستی، سبد سازی

ped (اسم)
پا، سبد، زنبیل

۱. تبنگو، زنبیل، سله
۲. حلقه


فرهنگ فارسی

زنبیل، ظرفی ازشاخه های نازک درخت میبافند
( اسم ) ظرفی که از شاخه های نازک درخت بافند و در آن میوه و سبزی و غیره گذارند زنبیل .
نام پسر رزام بن مازن

فرهنگ معین

(سَ بَ ) (اِ. ) ظرفی که از الیاف گیاهی یا شاخه های نازک درست کنند.

لغت نامه دهخدا

سبد. [ س َ ] (ع مص ) موی ستردن . (منتهی الارب ).


سبد. [ س َ ب َ ] ( اِ ) سبت. معرب آن «سبذه » و «سفط»، سریانی «سفطا» و کلمه از فارسی است «معجمیات عربیة سامیه 222». ظرفی که از چوب یا از نی یا امثال آن سازند برای حمل میوه واشیاء دیگر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشدکه چوبهای باریک و نیز طبقی که در آن میوه و گل گذارند و آن را تفت هم میگویند. ( آنندراج ) :
چو هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.
ناصرخسرو.
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.
نظامی.

سبد. [ س َ ب َ ] ( ع اِ ) اندک : ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف. ( منتهی الارب ).

سبد. [ س َ ] ( ع مص ) موی ستردن. ( منتهی الارب ).

سبد. [ س َ ب ِ ] ( ع اِ ) باقی گیاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

سبد. [ س ُ ب َ ] ( ع اِ ) موی زهار. ( منتهی الارب ). || جامه ای است که بدان حوض را بند کنند تا آب مکدر نگذرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرغیست نرم پر که اگر دو قطره آب بر پر آن افتد روان گردد. ج ، سِبْدان. ( منتهی الارب ). || ( ص ) شوم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

سبد. [ س ِ ] ( ع اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). ذئب. ( اقرب الموارد ). || بلا: هو سِبْدُ اسباد؛ یعنی او بسیار حیله کرد و بد بلا است در دزدی. ( منتهی الارب ).

سبد. [ س ُ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه. ( منتهی الارب ). موضعی است. ( معجم البلدان ) :
فبأوطاس فمر فالی
بطن نعمان فأکناف سبد.
ابن مناذر ( از معجم البلدان ).

سبد. [ س ُ ب َ ] ( اِخ ) نام پسر رزام بن مازن. ( منتهی الارب ). سبدبن رزام بن مازن بن ثعلبة ذبیان فی انساب قیس. ( تاج العروس ج 2 ص 370 ).

سبد. [ س َ ب َ ] (ع اِ) اندک : ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف . (منتهی الارب ).


سبد. [ س َ ب ِ ] (ع اِ) باقی گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


سبد. [ س ِ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . (اقرب الموارد). || بلا: هو سِبْدُ اسباد؛ یعنی او بسیار حیله کرد و بد بلا است در دزدی . (منتهی الارب ).


سبد. [ س ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). موضعی است . (معجم البلدان ) :
فبأوطاس فمر فالی
بطن نعمان فأکناف سبد.

ابن مناذر (از معجم البلدان ).



سبد. [ س ُ ب َ ] (اِخ ) نام پسر رزام بن مازن . (منتهی الارب ). سبدبن رزام بن مازن بن ثعلبة ذبیان فی انساب قیس . (تاج العروس ج 2 ص 370).


سبد. [ س ُ ب َ ] (ع اِ) موی زهار. (منتهی الارب ). || جامه ای است که بدان حوض را بند کنند تا آب مکدر نگذرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرغیست نرم پر که اگر دو قطره ٔ آب بر پر آن افتد روان گردد. ج ، سِبْدان . (منتهی الارب ). || (ص ) شوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


سبد. [ س َ ب َ ] (اِ) سبت . معرب آن «سبذه » و «سفط»، سریانی «سفطا» و کلمه از فارسی است «معجمیات عربیة سامیه 222». ظرفی که از چوب یا از نی یا امثال آن سازند برای حمل میوه واشیاء دیگر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشدکه چوبهای باریک و نیز طبقی که در آن میوه و گل گذارند و آن را تفت هم میگویند. (آنندراج ) :
چو هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.

ناصرخسرو.


چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان .

نظامی .



فرهنگ عمید

ظرفی که از شاخه های نازک درخت می بافند برای حمل میوه یا چیز دیگر، زنبیل.

دانشنامه عمومی

(عربی) سَلّه.


سبد ظرفی است که به شکل سنتی از الیاف گیاهی بافته می شود که معمولاً از چوب، نی و غیره درست می گردد.این ظرف بیشتر برای نگهداری یا حمل مواد جامد خانگی مورد استفاده قرار می گیرد.

واژه نامه بختیاریکا

الاگِه؛ تویزه؛ سِلِه؛ سَوَت؛ گِدیر

جدول کلمات

زنبق

پیشنهاد کاربران

زنبیل


کلمات دیگر: