کلمه جو
صفحه اصلی

زحمت دادن


برابر پارسی : رنج، آزار دادن، افسردن

فارسی به انگلیسی

incommode, to trouble, to give trouble(to)

to trouble, to give trouble(to)


incommode


فارسی به عربی

مشکلة , مضایقة

مترادف و متضاد

trouble (فعل)
اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، رنجه کردن

bother (فعل)
نگران شدن، نگران کردن، عذاب دادن، زحمت دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، جوش زدن و خودخوری کردن

discommode (فعل)
زحمت دادن، ناراحت کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - موجب زحمت و تصدیع شدن اسباب زحمت گشتن . توضیح : غالبا به عنوان تعارف به کار رود . ۲ - آزار رسانیدن . ۳ - ضرر رسانیدن .
مزاحمت ازدحام کردن آزردن ستم کردن

لغت نامه دهخدا

زحمت دادن. [ زَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) با یکدیگر انبوهی کردن. مزاحمت. ( از دهار ذیل : مزاحمت ). ازدحام کردن. فشردن یکدیگر بعلت تنگی جا. زحام. زحام کردن. زحمت کردن : تداکؤ؛ زحمت دادن. ( منتهی الارب ). مداکاة؛ زحمت دادن. ( منتهی الارب ).
- زحمت دادن کسی را ؛ با او در افتادن.با او کشاکش کردن ؛ اسباب زحمت او شدن. جحاش ، جحاف ، مجاحشه ، مجاحفه ؛ زحمت دادن کسی را. ( از منتهی الارب ). جحاش. زحام و دفع است دیگری را. ( از قطر المحیط ). جحاف. آن است که مزاحمت دیگری کنند. نزدیک او شوند و خود را باو بچسبانند. ( ازقطر المحیط: جحف ).
|| تصدیع دادن. ( ناظم الاطباء ). تصدیع. مصدع شدن. مزاحمت. تشویش کردن. ناراحت ساختن :
من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است.
سعدی.
گفت خاموش از این سخن زنهار
بیش زحمت مده ، صداع گذار.
سعدی.
گفتند غرض از این چیست ، گفت تا چون منکر و نکیر بیایند پندارند که مرده کهنه ام زحمت من ندهند. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 171 ). || آزردن. آزار دادن. ستم کردن. اذیت کردن. جفا کردن. || ضرر رسانیدن. ( ناظم الاطباء ). || رنجور ساختن. بیمار کردن. به بیماری و رنج دچار ساختن. ناراحت کردن. آزردن : کِظّة،کَظّ، زحمت دادن امتلاء شکم ، کسی را. ( منتهی الارب ). || ( در تداول عامه ) کنایتیست ، مزاح یا طنزآمیز از: شوی زنی بودن ، داماد خانواده ای شدن ، یا با زنی هم بستر شدن. گویند فلان ، دختر فلان یا خواهر فلان را زحمت میدهد؛ کنایت از این که شوی آن زنست.
- زحمت دادن بخود، زحمت خود دادن ؛ ( در تداول عامه ) رنج فراوان تحمل کردن. زحمت کشیدن. کار دشوار و پر زحمت بر خود هموار کردن : پس چرا چندین زحمت خود میدهی. ( گلستان سعدی ). چرا بخودت زحمت میدهی. ( سایه روشن صادق هدایت ص 19 ).


کلمات دیگر: