کلمه جو
صفحه اصلی

ساربان


مترادف ساربان : ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار

متضاد ساربان : کاروانی

فارسی به انگلیسی

camel-driver

مترادف و متضاد

camel driver (اسم)
ساربان، شتردار

cameleer (اسم)
ساربان، شترسوار

ساروان، شتردار، شتربان، قافله‌سالار ≠ کاروانی


فرهنگ فارسی

ساروان، شتربان، اشتربان، شتردار
۱ - ( صفت ) نگهبان شتر ساروان اشتربان . ۲ - ( اسم ) آهنگی از موسیقی .
دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت با خزر بخش طیبات شهرستان مشهد

فرهنگ معین

(ص . ) نگهبان شتر، شتربان .

لغت نامه دهخدا

ساربان. [ رْ / رِ ] ( اِ مرکب ) بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده شتر باشد چه سار بمعنی شتر، و بان بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده آمده است . ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). شتربان و ساروان. ( شرفنامه منیری ). خایل. ( دهار ). ساربان بکسی که شتر آنراحفظ کند و بچراند، اطلاق شود. ( انساب سمعانی ). جمال.حفیظ. حداء. اشتربان. شتروان. اشتروان :
چنین گفت گشتاسب با ساربان
که ای یار پیروز و روشن روان.
( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1454 ).
بدو ساربان گفت کای شیر مرد
نزیبد همی بر تو این کار کرد.
( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1455 ).
شبانان بدندی وگر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران.
( شاهنامه چ بروخیم ص 1923 ).
علی آن خدمت نیکو بسر برد که مردی با احتیاط بود و لشکر نیکو کشیدی و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447 ). امیر حاجب سباشی را گفت ساربانان را بباید گفت تا اشتران دوردست تر نبرند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453 ).
جان کنند از ژاژ خائی تا بگرد من رسند
کی رسد سیرالسوافی در نجیب ساربان.
خاقانی.
وان ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش.
خاقانی.
وز بهر محملت که فلک گشته غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و کوی دلبران.
مولوی.
فرو کوفت طبل شتر ساربان
بمنزل رسید اول از کاروان.
سعدی ( بوستان ).
چو آمد برِ مردم کاروان
شنیدم که میگفت با ساربان.
سعدی ( بوستان ).
بشب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است.
همام تبریزی.
یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم کز آب دیده پایم در گل است.
همام تبریزی.
|| نام یکی از آهنگهای موسیقی است.

ساربان. ( اِخ ) جدعلی بن ایوب بن حسین است. و علی معروف به ابن ساربان از اهل شیراز و ساکن بغداد، متولد 347 و متوفی 430 است. رجوع به انساب سمعانی و تاریخ بغداد خطیب شود.

ساربان. ( اِخ ) یا سارمان بن جغتای ، پنجمین پسر جغتای بن چنگیزخان است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 77 و 88 شود.

ساربان . (اِخ ) (امیر... جنید) از سرکردگان سلطان حسین بایقرا بود، و پسرش امیر عاشق محمد کوکلتاش از دست سلطان بدیع الزمان میرزا کوتوالی قلعه ٔ اختیارالدین را داشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 148 و 215 و 379 شود.


ساربان . (اِخ ) (امیر...) ابن سونجاق نویان از امرای مغول و از زیردستان طغاجار بود که ابتدا هواخواه بایدو بودند و بعد به غازان پیوستند. ساربان روز دوشنبه 9 ذی القعده 697 در تبریز درگذشت . رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 91 و 120 شود.


ساربان . (اِخ ) (امیر...) یا ساروان ابن نیک پی ، از اطرافیان امیر نوروز سردار معروف غازان بود وبسال 688 دختر او را بزنی گرفت . رجوع به تاریخ غازانی ص 16 و 24 و 112 شود.


ساربان . (اِخ ) (شهزاده ...) ابن قایدو، در محرم سال 695 همراه شهزاده دوا به خراسان و مازندران تاخت . و ظاهراً همان است که در تاریخنامه ٔ هرات نام اوسابان آمده است . رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 97 و سابان در این لغت نامه شود.


ساربان . (اِخ ) جدعلی بن ایوب بن حسین است . و علی معروف به ابن ساربان از اهل شیراز و ساکن بغداد، متولد 347 و متوفی 430 است . رجوع به انساب سمعانی و تاریخ بغداد خطیب شود.


ساربان . (اِخ ) یا سارمان بن جغتای ، پنجمین پسر جغتای بن چنگیزخان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 77 و 88 شود.


ساربان . [ رْ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده ٔ شتر باشد چه سار بمعنی شتر، و بان بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). شتربان و ساروان . (شرفنامه ٔ منیری ). خایل . (دهار). ساربان بکسی که شتر آنراحفظ کند و بچراند، اطلاق شود. (انساب سمعانی ). جمال .حفیظ. حداء. اشتربان . شتروان . اشتروان :
چنین گفت گشتاسب با ساربان
که ای یار پیروز و روشن روان .

(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1454).


بدو ساربان گفت کای شیر مرد
نزیبد همی بر تو این کار کرد.

(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1455).


شبانان بدندی وگر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران .

(شاهنامه چ بروخیم ص 1923).


علی آن خدمت نیکو بسر برد که مردی با احتیاط بود و لشکر نیکو کشیدی و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447). امیر حاجب سباشی را گفت ساربانان را بباید گفت تا اشتران دوردست تر نبرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453).
جان کنند از ژاژ خائی تا بگرد من رسند
کی رسد سیرالسوافی در نجیب ساربان .

خاقانی .


وان ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش .

خاقانی .


وز بهر محملت که فلک گشته غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده .

خاقانی .


ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و کوی دلبران .

مولوی .


فرو کوفت طبل شتر ساربان
بمنزل رسید اول از کاروان .

سعدی (بوستان ).


چو آمد برِ مردم کاروان
شنیدم که میگفت با ساربان .

سعدی (بوستان ).


بشب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است .

همام تبریزی .


یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم کز آب دیده پایم در گل است .

همام تبریزی .


|| نام یکی از آهنگهای موسیقی است .

فرهنگ عمید

نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار.

دانشنامه عمومی

ساربان (کاشمر)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی ایران است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sârevun
طاری: ---------
طامه ای: ----------
طرقی: sâravun
کشه ای: ---------
نطنزی: ------------


جدول کلمات

شتردار

پیشنهاد کاربران

ای ساربان ای کاروان کجا می روی لیلای من کجا می بری
با بردت لیلای من جان و دل من می بری
در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا
حکایت ما جاودان می شود

شتربان


کلمات دیگر: