کلمه جو
صفحه اصلی

شاهراه


مترادف شاهراه : اتوبان، بزرگراه، جاده، راه

متضاد شاهراه : کوره راه

فارسی به انگلیسی

highway, mainline, thoroughfare, main road, high road, artery, concourse, arterial road, pike

main road, arterial road


artery, concourse, highway, mainline, thoroughfare


فارسی به عربی

بوابة , طریق , طریق سریع

مترادف و متضاد

اتوبان، بزرگراه، جاده، راه ≠ کوره‌راه


autobahn (اسم)
راه، بزرگراه، اتوبان، شاهراه، جاده عریض

highway (اسم)
راه، بزرگراه، شاهراه

freeway (اسم)
بزرگراه، شاهراه

superhighway (اسم)
بزرگراه، اتوبان، شاهراه، ابر شاهراه، جاده وسیع

lifeline (اسم)
شاهراه، خط زندگی، طناب یا رسن نجات غواص

thoroughfare (اسم)
شاهراه، راه عبور، شارع عام

turnpike (اسم)
شاهراه، جاده، باج راه

فرهنگ فارسی

راه وسیع، خیابان، جاده یاخیابان اصلی
راهی که وسعت دارد راه عام جاده بزرگ شارع .
ده . از دهستان میان ولایت بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد . سکه : ۹۵ تن آب : قنات محصول : غلات شغل : زراعت و مالداری .

فرهنگ معین

(اِمر. ) راهی که وسعت دارد، راه عام ، جاده اصلی و بزرگ .

لغت نامه دهخدا

شاهراه . (اِ مرکب ) راه عام و جاده ٔ بزرگ و وسیع را گویند. (برهان قاطع). راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گویندش . (تحفة الاحباب حافظ اوبهی ). راه فراخ و آن را شه راه و شه ره نیز گویند و بتازیش شارع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). راه فراخ و پهن که خواص و عوام از آن بگذرند و بتازی شارع عام گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ). جاده ٔ بزرگ کاروان . (یادداشت مؤلف ). راه فراختر و طولانی تر. (یادداشت مؤلف ). راه عریض و طویل خوب ساخته . (فرهنگ نظام ). جاده . (منتهی الارب ). راه عمومی . (از اقرب الموارد). شارع . (دهار). شارع عام . (مجمل ). سُحج ُ. (منتهی الارب ). راه شاه . (برهان ). معبر عام : اشبورقان ، بر شاهراه است شهری است با نعمت فراخ . (حدود العالم ). قحطبه ... گفت ما را دلیلی باید که ما را به کوفه برد نه از شاهراه ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو باد هوا گشت بر شاهراه
رسیدش بنزدیک کاوس شاه .

فردوسی .


مگر باز گردند و یابند راه
چو از برف پیدا شود شاهراه .

فردوسی .


بدیشان چنین گفت کز شاهراه
بگردید کآمد بتنگی سپاه .

فردوسی .


آنگاه نه راهبری معین و نه شاهراهی پیدا. (کلیله و دمنه ).
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در رفتار زن .

سنایی .


محنت اندر سینه ٔ من ره ندانستی کنون
شاهراه سینه ٔ من بار دانست از غمت .

خاقانی .


جهان گشای قزل ارسلان که بر تن خصم
بزخم نیزه فروبست شاهراه مسام .

ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ).


روزی بر سبیل تنزه و تفکه بر ممر شاهراهی طارمی دید. (سندبادنامه ص 179).
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه .

مولوی .


در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می بکام دل دوستان شدم .

حافظ.


یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد.

حافظ.


در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری .

حافظ.


ساروان رخت بدروازه مبر کان سرکو
شاه راهیست که منزلگه دلدار من است .

حافظ.



شاهراه. ( اِ مرکب ) راه عام و جاده بزرگ و وسیع را گویند. ( برهان قاطع ). راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گویندش. ( تحفة الاحباب حافظ اوبهی ). راه فراخ و آن را شه راه و شه ره نیز گویند و بتازیش شارع خوانند. ( شرفنامه منیری ). راه فراخ و پهن که خواص و عوام از آن بگذرند و بتازی شارع عام گویند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). جاده بزرگ کاروان. ( یادداشت مؤلف ). راه فراختر و طولانی تر. ( یادداشت مؤلف ). راه عریض و طویل خوب ساخته. ( فرهنگ نظام ). جاده. ( منتهی الارب ). راه عمومی. ( از اقرب الموارد ). شارع. ( دهار ). شارع عام. ( مجمل ). سُحج ُ. ( منتهی الارب ). راه شاه. ( برهان ). معبر عام : اشبورقان ، بر شاهراه است شهری است با نعمت فراخ. ( حدود العالم ). قحطبه... گفت ما را دلیلی باید که ما را به کوفه برد نه از شاهراه... ( ترجمه طبری بلعمی ).
چو باد هوا گشت بر شاهراه
رسیدش بنزدیک کاوس شاه.
فردوسی.
مگر باز گردند و یابند راه
چو از برف پیدا شود شاهراه.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت کز شاهراه
بگردید کآمد بتنگی سپاه.
فردوسی.
آنگاه نه راهبری معین و نه شاهراهی پیدا. ( کلیله و دمنه ).
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در رفتار زن.
سنایی.
محنت اندر سینه من ره ندانستی کنون
شاهراه سینه من بار دانست از غمت.
خاقانی.
جهان گشای قزل ارسلان که بر تن خصم
بزخم نیزه فروبست شاهراه مسام.
ظهیر ( از شرفنامه منیری ).
روزی بر سبیل تنزه و تفکه بر ممر شاهراهی طارمی دید. ( سندبادنامه ص 179 ).
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه.
مولوی.
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می بکام دل دوستان شدم.
حافظ.
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد.
حافظ.
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری.
حافظ.
ساروان رخت بدروازه مبر کان سرکو
شاه راهیست که منزلگه دلدار من است.
حافظ.

شاهراه. ( اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه وارداک شهرستان مشهد. دارای 95 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شاهراه . (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. دارای 95 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

راه وسیع، جاده، خیابان یا جادۀ اصلی که محل آمدورفت همۀ مردم باشد.

دانشنامه عمومی

شاهراه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شاهراه (گناباد)
شاهراه (مشهد)

پیشنهاد کاربران

expressway


کلمات دیگر: