مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن
ساکن کردن
مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن
فارسی به انگلیسی
to lodge, to settle
domicile, settle
فارسی به عربی
مقعد
مترادف و متضاد
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن
منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن
ساکن کردن
سکنادادن، مسکن دادن
تختقاپو کردن
مستقر کردن
آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن
۱. سکنادادن، مسکن دادن
۲. تختقاپو کردن
۳. مستقر کردن
۴. آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مسکن دادن در جایی مستقر ساختن . ۲ - تسکین دادن فرو نشاندن . ۳ - آرامش خاطر دادن مطمئن کردن . ۴ - ساکن ساختن حرف متحرک .
لغت نامه دهخدا
ساکن کردن. [ ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سکونت دادن. || تسکین دادن. فرونشاندن. || آرامش خاطر بخشیدن. مطمئن کردن :
هر که ترسد، مر ورا ایمن کنند
مرد دل ترسنده را ساکن کنند.
هر که ترسد، مر ورا ایمن کنند
مرد دل ترسنده را ساکن کنند.
مولوی.
رجوع به ساکن شود.پیشنهاد کاربران
جانشین شدن
کلمات دیگر: