تخماق یا کلوخ کوب، سوسک سرگین غلتان، زمین کوب، تکه جواهر
زمین کوب
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( صفت ) اسب شتر و مانند آنها .
لغت نامه دهخدا
زمین کوب. [ زَ ] ( نف مرکب ) ( از: «زمین » + «کوب »، کوبنده ). ( حاشیه برهان چ معین ). زمین کوبنده. ( فرهنگ فارسی معین ). کوبنده زمین. || کنایه از اسب و شتر و امثال اینها باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و ره نورد.
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و ره نورد.
اسدی.
کلمات دیگر: