کلمه جو
صفحه اصلی

زمینه


مترادف زمینه : اساس، سابقه، شالوده، طرح، عرصه، متن، نقشه، نمودار

فارسی به انگلیسی

backdrop, background, base, bent, domain, field, ground, locale, provinces


background, ground(work), basis, footing


background, backdrop, base, bent, domain, field, locale, provinces, ground(work), basis, footing, scene, territory

فارسی به عربی

ارض , اساس , تصمیم , تضاریس , جزر , خلفیة , رسم تخطیطی , قاعدة , موضوع , میل ، اَخْتِصاصٌ

مترادف و متضاد

اساس، سابقه، شالوده، طرح، عرصه، متن، نقشه، نمودار


base (اسم)
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

tendency (اسم)
میل، تمایل، توجه، استعداد، گرایش، زمینه، علاقه مختصر

design (اسم)
قصد، خیال، زمینه، طرح، نقشه، تدبیر، طراح ریزی

basis (اسم)
ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک

setting (اسم)
اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

background (اسم)
ریشه، سابقه، زمینه، نهانگاه

terrain (اسم)
زمین، ناحیه، زمینه، نوع زمین

context (اسم)
زمینه، مفاد، متن

conspectus (اسم)
زمینه، اجمال

theme (اسم)
شاهد، ریشه، زمینه، انشاء، موضوع

sketch (اسم)
خلاصه، شرح، زمینه، طرح، ملخص، مسوده، انگاره، طرح اولیه، طراحی کلیات، طرح خلاصه، نقشه ساده، پیش نویس ازمایشی

groundwork (اسم)
زمینه، پایه، اساس

outline (اسم)
پیرامون، خلاصه، زمینه، طرح، رئوس مطالب، طرح کلی، شکل اجمالی

فرهنگ فارسی

طرح، سطح وروی چیزی، نقشه، موضوع، متن
( اسم ) ۱ - سطح هر چیز . ۲ - متن چیزی از قبیل پرده نقاشی و غیره . ۳ - طرح نقشه .

فرهنگ معین

(زَ نِ ) (اِ. ) ۱ - سطح هر چیز. ۲ - متن هر چیزی مانند پردة نقاشی . ۳ - موضوع ، سوژه . ۴ - طرح ، نقشه . ۵ - موقعیت ، وضعیت .

لغت نامه دهخدا

زمینه. [ زَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) سطح هر چیز. ( فرهنگ فارسی معین ). || متن چیزی از قبیل پرده نقاشی و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ). سطح چیزی غیر از اشکال و صور آن. بوم. متن. مقابل گل. مقابل گل و بته.مقابل حاشیه : قالی زمینه سرمه ای. شال زمینه لاکی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : یکطرف زمینه آن ( مجسمه ) از دانه های برجسته شبیه تخم کرم ابریشم بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 18 ). || طرح. نقشه. ( فرهنگ فارسی معین ). طرح. پیکره. گَردَه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || پشتوانه. مایه اعتبار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || موضوع. ( یادداشت ایضاً ): در این زمینه کتابها نوشته اند.( یادداشت ایضاً ). رجوع به ترکیب های این کلمه شود.
- زمینه دار ؛ در تداول ، صاحب اعتبار. دارنده پایه و اساسی استوار: وکالت فلان در کرمان زمینه دار بود.
- زمینه داشتن ؛ در تداول ، مورد قبول بودن کسی یا چیزی ، چنانکه گویند: فلان در فلان سازمان زمینه ای دارد یاتجارت آهن در تهران زمینه خوب دارد.
- زمینه ساختن ؛ فراهم کردن مقدمات و آماده ساختن. رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمینه سازی ؛ مقدمه چینی. آماده ساختن استعداد. اعداد زمینه. تهیه مقدمات برای منظوری.

فرهنگ عمید

۱. سطح و روی چیزی.
۲. [مجاز] طرح، نقشه.
۳. [مجاز] موضوع.
۴. [مجاز] متن.
۵. چیزی که نقشه روی آن کشیده می شود.

دانشنامه عمومی

زمینه به معنی (بستر _بافت) در ادامه معنای اعتبار در لغت نامه آمده و (ضمینه) در این ردیف بی معنا است.


جدول کلمات

تم

پیشنهاد کاربران

زمینه= area
In what area of work are you in?
در چه زمینه شغلی فعالیت دارید؟

نوعی
پس زمینه

صحنه، پهنه، گستره

متن . . . تم . .

زمینه:[ اصطلاح فرش بافی] بخشی است در میان فرش که گلها و اجزا طرح بر روی آن نقش بسته اند و اغلب در رنگهای لاکی، کرم و سرمه ای انتخاب می شود.


تم، متن، طرح، اساس، سابقه، شالوده، عرصه، نقشه، نمودار

نقشه


کلمات دیگر: