مترادف سبط : نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده ، قبیله، عشیره
متضاد سبط : جد، نیا
tribe
نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده ≠ جد، نیا
۱. نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده ≠ جد، نیا
۲. قبیله، عشیره
سبط. [ س َ ] (ع ص ) موی فروهشته . نقیض مجعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ): شعری سبط؛ موی شیو. (مهذب الاسماء). دراز. (منتهی الارب ). طویل . ج ، سِباط. (اقرب الموارد). موی فروهشته : و رجل سبطالشعر؛ مرد فروهشته موی . (منتهی الارب ). نقیض جعد، گویند: شعر سبط؛ یعنی غیر جعد. (از اقرب الموارد). || باران بسیار، گویند: مطر سبط؛ ای غزیر. ج ، سِباط. (از اقرب الموارد). فلان سبطالبنان و سبطالیدین ؛ کنایه از کریم است و نقیض جعدالکف که کنایه از بخیل باشد. مرد سخی . (منتهی الارب ). جوانمرد. (دهار).
- سبطالعظام ؛ در گفته ٔ امروءالقیس : فجائت به سبطالعظام کانما، بمعنی معتدل قامت و مستوی قوام است . (از اقرب الموارد).
- غلام سبطالجسم ؛ بمعنی نیکوقامت لطیف . (از اقرب الموارد). سبطالجسم ؛ نیکوقامت . (منتهی الارب ).
- مطر سبط ؛ باران ریزان . (منتهی الارب ).
|| سپیدگندمه . (مهذب الاسماء) .
سبط. [ س َ ] (ع مص ) فروهشته گردیدن موی . (منتهی الارب ). استرسال موی و آن ضد جعد است . (از اقرب الموارد). فرخال شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || گرفتار تب گردیدن (مجهولاً). (منتهی الارب ). مبتلا شدن کس به سَباط یعنی تب . (از اقرب الموارد).
سبط. [ س َ ب َ ] (ع ص ) تر و تازه از گیاه نصی و نبات آن مانند نبات ارزن و آن نیکو مرعا است و از بیخ آن غرواشه ٔ بافندگان سازند. سَبَطة یکی . (منتهی الارب ). || (اِ) هر درخت که بر یک اصل و بیخ و شاخه های بسیار داشته باشد. (منتهی الارب ). رجوع به سبطة شود.
سبط. [ س ِ ] (اِخ ) ابن الجوزی یوسف بن قیزاوغلی بن عبداﷲ ترکی حنبلی حنفی بغدادی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالمظفر. عالمی مورخ و فقیهی واعظ بود و در زمره ٔ محدثان و حافظان نیز بشمار میرفت ، محدث و حافظ خوش گفتار و نیکومحضر بود. نخست از مذهب حنبلی پیروی می کرد و از جد مادری خود ابن الجوزی عبدالرحمن بن علی مراتب علمی را فراگرفت . از سال 600 هَ . ق . در حدود هیجده سالگی بسیاحت و جهانگردی آغازید تا بدمشق رفت و در حوزه ٔ درس فقهی جمال الدین محمود حصیری حاضر گردید. مذهب حنفی را برگزید. او راست : 1- تذکره ٔخواص الامة فی ذکر خصایص الائمه یا تذکرة الخواص فی مناقب امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین (ع ) که در تهران چاپ شده است . 2 - مرآت الزمان فی تاریخ الاعیان که درباره ٔ تاریخ مصر و دارای چهل مجلد است . وی در سال 644 هَ . ق . / 1257 م . و یا در سال 654 هَ . ق . در دمشق وفات یافته و در جبل قاسیون مدفون گردید. رجوع به ریحانة الادب ج 2 ص 159 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1183 شود.
سبط. [ س ِ ] (اِخ ) ابن حجر (828 - 899 هَ . ق .)، ابن حجر یوسف بن شاهین کرکی ملقب به ابومحاسن جمال الدین سبط احمدبن حجر العسقلانی . مورخ ، فقیه ، استاد در ادب . او راست : رونق الالفاظ یا معجم الفاظ، جلد ثانی خطی از آن در دست است . (زرکلی ج 3 ص 1180).
سبط. [ س ِ ] (اِخ ) ابن التعاویذی محمدبن عبیداﷲ ابوالفتح بن التعاویذی . رجوع به ابن تعاویذی شود.
(مثنوی ).
سبط. [ س ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) تعریبی از شود، سبزی معروف . (المعرب جوالیقی ). شبث . (دزی ج 1 ص 625).
۱. فرزندِ فرزند؛ فرزندزاده؛ نواده؛ نوه. Δ بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق میشود.
۲. گروهی از قوم یهود.