کلمه جو
صفحه اصلی

سبع


مترادف سبع : جانور، دد، درنده، درنده خو، وحشی | هفت

متضاد سبع : اهلی

برابر پارسی : دد

فارسی به انگلیسی

beastly, bestial, brutal, brutish, fell, ferocious, fierce, grim, rapacious, ravenous, savage, tigerish, truculent, wild

fierce


فارسی به عربی

شرس , شنیع , عنیف , قادر , وحشی

مترادف و متضاد

predator (اسم)
سبع، درنده، یغماگر

wild animal (اسم)
سبع

rapacious (صفت)
سبع، ژیان، درنده خو

truculent (صفت)
وحشی، بی رحم، سبع، ژیان، خشن، قصی القلب

fierce (صفت)
خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه

brute (صفت)
بی رحم، سبع، خشن، حیوان صفت، جانور خوی، بی خرد

wild (صفت)
وحشی، خود رو، سبع، طوفانی، غیر اهلی، رام نشده، جنگلی، شیفته و دیوانه

savage (صفت)
وحشی، سبع، غیر اهلی، رام نشده

ferocious (صفت)
وحشی، سبع، ژیان

atrocious (صفت)
بی رحم، سفاک، با شرارت بی پایان، سبع، ژیان، ستمگر

lupine (صفت)
سبع، درنده، شبیه گرگ، گرگ وار

murderous (صفت)
سبع، کشنده، خونین، خون اشام، قاتل وار

اسم جانور، دد، درنده، درنده‌خو، وحشی ≠ اهلی


هفت


جانور، دد، درنده، درندهخو، وحشی ≠ اهلی


فرهنگ فارسی

یکی از صور جنوبی فلک ذئب و آن در جنوب بدن عقرب جای دارد .
جانوردرنده، سبوع، سباع، سبعیت:درندگی، هفت یک، یک هفتم ازچیزی، اسباع جمع، سوره فاتحه که هفت آیه دارد، سبع المثانی
هفت یک یک هفتم ۱ / ۷ جمع اسباع .
ناحیه ایست در فلسطین بین بیتالمقدس و کرک بدانجهت که در آنجا هفت چاه است

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (اِ. ) عدد هفت .
(سَ بُ ) [ ع . ] (ص . ) درنده .

(سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفت .


(سَ بُ) [ ع . ] (ص .) درنده .


لغت نامه دهخدا

سبع. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین رقه و رأس عین بر ساحل خابور. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


سبع. [ س َ ] ( ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هفت یک مال کسی گرفتن. ( منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سبع فلان ؛ هدف قرار دادن ( تیر انداختن ) و ترساندن وی را. دشنام دادن و عیب گرفتن و خرده گیری کردن از کسی بگفتار زشت. بدندان گزیدن او را چون درندگان. ( از متن اللغة ). سبع گرگ ؛ تیر انداختن آن را یا ترسانیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سبع گرگ گوسپند را؛ شکار کردن آن را و آنگاه خوردن. ( از متن اللغة ). گرفتن گرگ گوسپند را. ( منتهی الارب ). شکار کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). سبع حبل ؛ هفت تو تابیدن رسن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هفت لا کردن رسن را. ( از متن اللغة ). سبع چیز؛ بدزدیدن آن را. ( منتهی الارب ). سرقت کردن آن را. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). سبعت الایام له ؛ هفت روز را برای او تمام و کامل کردم. ( ناظم الاطباء ). سبع کسی مولود را؛ تراشیدن سر وی و ذبح کردن برای او در مدت هفت روز. هفت روز را برای کسی تمام و کامل کار کردن ، سبع الایام له. ( از ناظم الاطباء ).

سبع. [ س َ ] ( ع عدد، ص ، اِ ) هفت ، و سبع نِسْوَة یعنی هفت زن. ( منتهی الارب ). هفت. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56 ) ( اقرب الموارد ). مؤنث سبعه بر خلاف قیاس ، گویند: سبعة رجال و سبع نساء. ( اقرب الموارد ): طاف بالبیت سبعاً؛ هفت بار. ( از اقرب الموارد ). || جایی که در آنجا حشر واقع شود و از آن حدیث من لها یوم سبع، بضم با نیز روایت شده است ( سَبُع )؛ یعنی کیست برای آنها در روز قیامت. ( منتهی الارب ). موضعی که درآن حشر باشد... ( از اقرب الموارد ). روز بیم و بسوی همین راجع است قول ذئب یوم لایکون لها راع غیر و ظاهراست که گرگ در روز قیامت راعی آنها نمیتواند شد و او را دمن لها عند الفتن حین تترک بلا راع نهبة للسباع فجعل السبع لها راعیاً اذ هو منفرد. ( منتهی الارب ). || روز عید جاهلیت است که در آن روز از همه پرداخته ببازی و لهو مشغول میشدند. ( منتهی الارب ).
- احدی من سبع ؛ یعنی کار سخت و دشوار، تشبیهاً باحدی اللیالی السبعة التی ارسل فیها الربح عاد او یسبعسنی یوسف شدة. ( منتهی الارب ). به امر عظیم شدید گویند: احدی من سبع. ( از اقرب الموارد ). || و کلمه سبعین در قول فرزدق :

سبع. [ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) هفت ، و سبع نِسْوَة یعنی هفت زن . (منتهی الارب ). هفت . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56) (اقرب الموارد). مؤنث سبعه بر خلاف قیاس ، گویند: سبعة رجال و سبع نساء. (اقرب الموارد): طاف بالبیت سبعاً؛ هفت بار. (از اقرب الموارد). || جایی که در آنجا حشر واقع شود و از آن حدیث من لها یوم سبع، بضم با نیز روایت شده است (سَبُع)؛ یعنی کیست برای آنها در روز قیامت . (منتهی الارب ). موضعی که درآن حشر باشد... (از اقرب الموارد). روز بیم و بسوی همین راجع است قول ذئب یوم لایکون لها راع غیر و ظاهراست که گرگ در روز قیامت راعی آنها نمیتواند شد و او را دمن لها عند الفتن حین تترک بلا راع نهبة للسباع فجعل السبع لها راعیاً اذ هو منفرد. (منتهی الارب ). || روز عید جاهلیت است که در آن روز از همه پرداخته ببازی و لهو مشغول میشدند. (منتهی الارب ).
- احدی من سبع ؛ یعنی کار سخت و دشوار، تشبیهاً باحدی اللیالی السبعة التی ارسل فیها الربح عاد او یسبعسنی یوسف شدة. (منتهی الارب ). به امر عظیم شدید گویند: احدی من سبع. (از اقرب الموارد). || و کلمه ٔ سبعین در قول فرزدق :
و کیف اخاف الناس و اﷲ قابض
علی الناس و السبعین فی راحة الید.
منظور هفت آسمان و هفت زمین است .
- هفت سبع ؛ کنایه از سبعالمثانی است :
اگر خود هفت سبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف از با ندانی .

سعدی .



سبع. [ س َ ] (ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هفت یک مال کسی گرفتن . (منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع فلان ؛ هدف قرار دادن (تیر انداختن ) و ترساندن وی را. دشنام دادن و عیب گرفتن و خرده گیری کردن از کسی بگفتار زشت . بدندان گزیدن او را چون درندگان . (از متن اللغة). سبع گرگ ؛ تیر انداختن آن را یا ترسانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع گرگ گوسپند را؛ شکار کردن آن را و آنگاه خوردن . (از متن اللغة). گرفتن گرگ گوسپند را. (منتهی الارب ). شکار کردن آن را. (از اقرب الموارد). سبع حبل ؛ هفت تو تابیدن رسن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هفت لا کردن رسن را. (از متن اللغة). سبع چیز؛ بدزدیدن آن را. (منتهی الارب ). سرقت کردن آن را. (اقرب الموارد) (متن اللغة). سبعت الایام له ؛ هفت روز را برای او تمام و کامل کردم . (ناظم الاطباء). سبع کسی مولود را؛ تراشیدن سر وی و ذبح کردن برای او در مدت هفت روز. هفت روز را برای کسی تمام و کامل کار کردن ، سبع الایام له . (از ناظم الاطباء).


سبع. [ س َ / س َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فلسطین بین بیت المقدس و کرک بدان جهت که در آنجا هفت چاه است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : و نزدیکی لوط جایی بود، سبع گفتندی ، در آن جایگاه گرفت و از برکت ابراهیم در آن بیابان آب از چاه برآمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 190).


سبع. [ س َ ب ُ ](اِخ ) نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی و آن را بر مثال ددی توهم کنند و کواکب آن نوزده است . (جهان دانش ). یکی از صور جنوبی شامل 24 ستاره بشکل گرگی تخیل شده در مشرق قنطورس . (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به التفهیم ص 94 شود. سبع البحر، قیطس نام صورت نخستین از صور چهارده گانه ٔ جنوبی فلکی قدماء و کواکب آن را مغات خوانند. (مفاتیح ). و رجوع به قیطس و قنطورس در التفهیم ص 93 و 94 شود. || مراد اسد است من باب تغلیب هو صورة سبع. (از کتاب النقود ص 60). صورت دوازدهم سبع است ، ای شیر. (التفهیم ص 94).


سبع. [ س َ ب ُ / س َ ب َ / س َ ] (ع اِ) دده . (منتهی الارب ) (دهار). ج ، اَسْبُع، سباع . (منتهی الارب ). حیوان درنده مطلقاً. ج ، اسبع، سباع . یقال «هو من سباع البهائم و الطیر». (اقرب الموارد). دد.دده . (زمخشری ) : همانا سبعی است که بدندان نگیرد جز آنکه مفترس سازد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
در کوه و دشت هر سبعی صوفئی بدی
گرهیچ سودمند بدی صوف بی صفا.

سعدی .



سبع. [ س ِ ] (ع اِ) نوبت آب شتر هفت روز یک بار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یکی از نوبتهای آب شتر که در روز هفتم آن را آب دهند. (از اقرب الموارد).


سبع. [ س ُ ] (ع اِ) هفت یک . ج ، اسباع . جزئی از هفت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از آن است اسباع القرآن و این محدث است . (از اقرب الموارد).
- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

جانور درنده؛ دد.


هفت‌یک؛ یک‌هفتم از چیزی.


هفت یک، یک هفتم از چیزی.
هفت.
جانور درنده، دد.

دانشنامه آزاد فارسی

سبع (صورت فلکی)
رجوع شود به:گرگ (اخترشناسی)

فرهنگ فارسی ساره

دد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَّبُعُ: حیوان وحشی گوشتخوار مانند شیر و گرگ و پلنگ
معنی سَبْعَ: هفت - هفت گانه
معنی صَبّاً: فرو ریختنی وصف ناشدنی ( در اصل به معنی ریختن آب از بلندی است)
معنی دَأَباً: ادامه در سیر(در جمله تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً :یعنی پی درپی)-عادت
معنی یَأْکُلْنَ: می خورند (در عبارت "ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَ ٰلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ "هفت سال سختی و قحطی به درندگانی خونآشام تشبیه شده که به مردم حمله میآورد ، و ایشان را دریده و میخورد ، ولی اگر مردم ذخیرهای داشته باشند این درنده...
معنی طَرَائِقَ: راههای عبور و مرور (جمع طریقه . درعبارت " وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ "اگر آسمانها را طرائق نامیده از این باب است که آسمانها محل نازل شدن امر از ناحیه خدا به سوی زمین است ، همچنان که فرموده : یتنزل الامر بینهن و نیز فرموده : یدبر ...
ریشه کلمه:
سبع (۲۸ بار)

«سَبْع» در لغت به معنای هفت و «مَثانِی» به معنای دوتاها است، و بیشتر مفسران و روایات، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» را کنایه از سوره «حمد» گرفته اند، زیرا سوره «حمد» بنا بر معروف، هفت آیه است و از این نظر که، به خاطر اهمیت این سوره و عظمت محتوایش، دو بار بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) نازل گردیده، و یا این که: از دو بخش تشکیل شده (نیمی از آن، حمد و ثنای خداست و نیمی از آن، تقاضاهای بندگان است) و یا این که دوبار در هر نماز خوانده می شود، به این جهات، کلمه «مَثانِی» یعنی دوتاها بر آن اطلاق شده است.
بعضی از مفسران نیز این احتمال را داده اند که «سبع» اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز قرآن است، و مَثانِی کنایه از خود قرآن،، چرا که قرآن دو بار بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) نازل شد یک بار به طور جمعی، و یک بار تدریجی و به حسب نیازها و در زمان های مختلف. بنابراین، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» یعنی هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.
کلمه «سبع» (هفت) در لغت عرب برای تکثیر نیز به کار می رود، شاید از این نظر که پیشینیان عدد کرات منظومه شمسی را هفت می دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسی امروز نیز با چشم غیر مسلح دیده می شود، هفت کره بیش نیست) و با توجّه به این که «هفته» به صورت یک دوره کامل زمان، هفت روز بیشتر نیست و تمام کره زمین را نیز به هفت منطقه تقسیم می کردند، و نام هفت اقلیم بر آن گذارده بودند، روشن می شود که چرا «هفت» به عنوان یک عدد کامل در میان آحاد و برای بیان کثرت به کار رفته است.
هفت. ، . سبعون: هفتاد. ، . مراد از سبعین کثرت است نه اینکه اگر بیشتر از هفتاد استغفار کنی خواهد بخشود.

پیشنهاد کاربران

سبُع یعنی دد، حیوان ، جانور درنده
سَبَع یعنی هفت ، عدد هفت
نکته این است که در عربی سبُع یعنی دد ، جانور و سُبوع با ضمه روی سین و به معنای هفته، که وقتی تنوین بگیرد، معنایش می شود هفت بار. یا خود سَبْع با فتحه روی سین و نون ساکن که همان عدد هفت است و در قرآن به معنای ( ( هفت آسمان ) ) به کار رفته است، مثل آیه ی ۱۲ سوره ی نبأ: وَ بَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعًا شِدَادًا ( و بر فراز شما هفت [آسمان] استوار بنا کردیم ) .




کلمات دیگر: