مترادف سبع : جانور، دد، درنده، درنده خو، وحشی | هفت
متضاد سبع : اهلی
برابر پارسی : دد
fierce
اسم جانور، دد، درنده، درندهخو، وحشی ≠ اهلی
هفت
جانور، دد، درنده، درندهخو، وحشی ≠ اهلی
(سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفت .
(سَ بُ) [ ع . ] (ص .) درنده .
سبع. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین رقه و رأس عین بر ساحل خابور. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
سعدی .
سبع. [ س َ ] (ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هفت یک مال کسی گرفتن . (منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع فلان ؛ هدف قرار دادن (تیر انداختن ) و ترساندن وی را. دشنام دادن و عیب گرفتن و خرده گیری کردن از کسی بگفتار زشت . بدندان گزیدن او را چون درندگان . (از متن اللغة). سبع گرگ ؛ تیر انداختن آن را یا ترسانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع گرگ گوسپند را؛ شکار کردن آن را و آنگاه خوردن . (از متن اللغة). گرفتن گرگ گوسپند را. (منتهی الارب ). شکار کردن آن را. (از اقرب الموارد). سبع حبل ؛ هفت تو تابیدن رسن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هفت لا کردن رسن را. (از متن اللغة). سبع چیز؛ بدزدیدن آن را. (منتهی الارب ). سرقت کردن آن را. (اقرب الموارد) (متن اللغة). سبعت الایام له ؛ هفت روز را برای او تمام و کامل کردم . (ناظم الاطباء). سبع کسی مولود را؛ تراشیدن سر وی و ذبح کردن برای او در مدت هفت روز. هفت روز را برای کسی تمام و کامل کار کردن ، سبع الایام له . (از ناظم الاطباء).
سبع. [ س َ / س َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فلسطین بین بیت المقدس و کرک بدان جهت که در آنجا هفت چاه است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : و نزدیکی لوط جایی بود، سبع گفتندی ، در آن جایگاه گرفت و از برکت ابراهیم در آن بیابان آب از چاه برآمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 190).
سبع. [ س َ ب ُ ](اِخ ) نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی و آن را بر مثال ددی توهم کنند و کواکب آن نوزده است . (جهان دانش ). یکی از صور جنوبی شامل 24 ستاره بشکل گرگی تخیل شده در مشرق قنطورس . (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به التفهیم ص 94 شود. سبع البحر، قیطس نام صورت نخستین از صور چهارده گانه ٔ جنوبی فلکی قدماء و کواکب آن را مغات خوانند. (مفاتیح ). و رجوع به قیطس و قنطورس در التفهیم ص 93 و 94 شود. || مراد اسد است من باب تغلیب هو صورة سبع. (از کتاب النقود ص 60). صورت دوازدهم سبع است ، ای شیر. (التفهیم ص 94).
سعدی .
سبع. [ س ِ ] (ع اِ) نوبت آب شتر هفت روز یک بار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یکی از نوبتهای آب شتر که در روز هفتم آن را آب دهند. (از اقرب الموارد).
سبع. [ س ُ ] (ع اِ) هفت یک . ج ، اسباع . جزئی از هفت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از آن است اسباع القرآن و این محدث است . (از اقرب الموارد).
- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است . (از اقرب الموارد).
جانور درنده؛ دد.
هفتیک؛ یکهفتم از چیزی.
دد