سازگاری. ( حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری. ( شرفنامه منیری ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). رفاه ( ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن. سازندگی. سازش. وفق. وفاق. توافق. حسن سلوک. بر سر مهر بودن :
بر ایرج بر آشفته دیدش سپهر
نبد سازگاریش با او به مهر.
فردوسی.
مراد تو همه جز جنگ فرخی را نیست
مراد او همه جز صلح و سازگاری نه.
فرخی.
زن بدخو را مانی که مرا با تو
سازگاری نه صواب است و نه بیزاری.
ناصرخسرو.
در گنج معیشت سازگاری است
کلیدباب جنت بردباری است.
ناصرخسرو.
نباشد حال او را پایداری
نه طبعش را همیشه سازگاری.
( ویس و رامین ).
و میان ایشان [ میان عناصر ایزد تبارک و تعالی ] صلحی کرد تا مدتی ، و سازندگی و سازگاری پدید آورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سرسازگاری ندارد سپهر
کمربسته کین ما ماه و مهر.
نظامی.
چو خواهد بودوقت سازگاری
هم از اول نماید بخت یاری.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
چو بخت خفته یاری را نشایی
چو دوران سازگاری را نشایی.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
جوانی ز ناسازگاری جفت
برِ پیرمردی بنالید و گفت...
سعدی ( بوستان ).
هر درد را که بینی درمان و چاره ای هست
درمان درد سعدی ، با دوست سازگاری.
سعدی ( طیبات ).
|| ملایمت با طبع و مزاج. گوارایی : آب وهواش [ مازندران ] در سازگاری با آب روی هم بری میکند. ( عنایت نامه جلال الدین دهستانی از جنگ خطی مورخ 651 ).
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین.
نظامی.
|| اتفاق و معاهدت. || همسازی و هم آهنگی. || صلح و آشتی. || برابری و مساوات. || ترتیب و انتظام.( ناظم الاطباء ). رجوع به سازگار شود.