کلمه جو
صفحه اصلی

شباب


مترادف شباب : برنایی، جوانی

متضاد شباب : پیری

برابر پارسی : برنا، برنایی، جوان

فارسی به انگلیسی

adolescence, dawn, day, prime

فارسی به عربی

شاب , موسم الربیع

فرهنگ اسم ها

اسم: شباب (پسر، دختر) (عربی) (تلفظ: šabāb) (فارسی: شَباب) (انگلیسی: shabab)
معنی: جوانی، مرد جوان، ( در موسیقی ایرانی ) نام پرده ای

(تلفظ: šabāb) (عربی) جوانی ، مرد جوان ؛ (در موسیقی ایرانی) نام پرده‌ای .


مترادف و متضاد

youth (اسم)
فتوت، جوانی، شباب، جوانان، نوباوگان، شخص جوان

springtime (اسم)
فصل بهار، جوانی، شباب، بهار زندگانی

برنایی، جوانی ≠ پیری


فرهنگ فارسی

جوان شدن، جوانی، ازسن بلوغ تاسی سالگی اول هرچیز، جوانان، جمع شاب
( اسم ) ۱ - جوانی مقابل شیب پیری . ۲ - پرده ایست از موسیقی .
آنچه بدان آتش افروزند

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - جوانی . ۲ - پرده ای است از موسیقی .

لغت نامه دهخدا

شباب . [ ش ِ ] (ع اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


شباب. [ ش َ ] ( ع اِ ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. ( از اقرب الموارد ): الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة. ( از منتهی الارب ). رجوع به شاب شود.

شباب. [ ش َ ] ( ع مص ، اِمص ) جوانی. ( از اقرب الموارد ). جوانی و آن از سی تا چهل است : شب الغلام شباباً؛ جوان گردید کودک. ( از منتهی الارب ). جوانی باشد که در مقابل پیری است. ( برهان قاطع ) :
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتر از شباب هرم.
فرخی.
همه بگذشت پاک بر تو چو باد
مال و ملک و تن درست و شباب.
ناصرخسرو.
عبدالحمید احمد عبدالصمد که ملک
نه از شیوخ دید چو او و نه از شباب.
مسعودسعد.
... و بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آوری. ( کلیله و دمنه ).
دان که دواسبه رسید موکب فصل ربیع
دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب.
خاقانی.
به قوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 337 ). از عصر طفولیت به زمان شباب رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 397 ). و به سبب مناسبت شباب در زمره أتراب و اصحاب او منتظم گشت و عمر با او وفا نکرد در جوانی فروشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 430 ).
بی گل رویش در ایام شباب
چون بنفشه سوگواری مانده ام.
عطار.
خوابها می دید جانم در شباب
که سلامم کرد قرص آفتاب.
مولوی.
چادر و سربندپوشید و نقاب
مرد شهوانی و در غره شباب.
مولوی.
میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش تازه دمیده. ( گلستان سعدی ). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی. ( گلستان سعدی ).
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب به تشریف شباب آلوده.
حافظ.
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد.
حافظ.
|| آغاز و ابتدای هر چیزی : جئتک فی شباب النهار؛ در آغاز روز نزد تو آمدم. و لقیته فی شباب الشهر؛ او را در اول ماه یافتم. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) آنچه بدان آتش افروزند. ( از اقرب الموارد ).

شباب. [ ش َ ] ( اِ ) نام پرده ای است از موسیقی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ). معرب آن شبابة است. ( حاشیه برهان دکتر معین ). رجوع به شبابة شود.

شباب . [ ش َ ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). معرب آن شبابة است . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ). رجوع به شبابة شود.


شباب . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است در یمن . (از معجم البلدان ).


شباب . [ ش َ ] (ع اِ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد): الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة. (از منتهی الارب ). رجوع به شاب شود.


شباب . [ ش ِ ] (اِ) نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوه ٔ آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساءو مفاصل و نقرس باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ).


شباب . [ ش ِ ] (ع مص ) شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب ). برسکیزیدن اسب . (المصادر زوزنی ). || به معنی تشبیب آمده است : قصیدة حسنةالشباب ؛ قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً؛ جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب الموارد). || بالیدن کودک . (دهار).


شباب . [ ش َ ] (ع مص ، اِمص ) جوانی . (از اقرب الموارد). جوانی و آن از سی تا چهل است : شب الغلام شباباً؛ جوان گردید کودک . (از منتهی الارب ). جوانی باشد که در مقابل پیری است . (برهان قاطع) :
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتر از شباب هرم .

فرخی .


همه بگذشت پاک بر تو چو باد
مال و ملک و تن درست و شباب .

ناصرخسرو.


عبدالحمید احمد عبدالصمد که ملک
نه از شیوخ دید چو او و نه از شباب .

مسعودسعد.


... و بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آوری . (کلیله و دمنه ).
دان که دواسبه رسید موکب فصل ربیع
دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب .

خاقانی .


به قوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 337). از عصر طفولیت به زمان شباب رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397). و به سبب مناسبت شباب در زمره ٔ أتراب و اصحاب او منتظم گشت و عمر با او وفا نکرد در جوانی فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 430).
بی گل رویش در ایام شباب
چون بنفشه سوگواری مانده ام .

عطار.


خوابها می دید جانم در شباب
که سلامم کرد قرص آفتاب .

مولوی .


چادر و سربندپوشید و نقاب
مرد شهوانی و در غره شباب .

مولوی .


میوه ٔ عنفوان شبابش نورسیده و سبزه ٔ گلستان عذارش تازه دمیده . (گلستان سعدی ). چندانکه مرا شیخ ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی . (گلستان سعدی ).
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب به تشریف شباب آلوده .

حافظ.


شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد.

حافظ.


|| آغاز و ابتدای هر چیزی : جئتک فی شباب النهار؛ در آغاز روز نزد تو آمدم . و لقیته فی شباب الشهر؛ او را در اول ماه یافتم . (از اقرب الموارد). || (اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. جوان شدن.
۲. جوانی، از سن بلوغ تا سی سالگی.
۳. (اسم ) اول هرچیز.
= ماهودانه

۱. جوان شدن.
۲. جوانی؛ از سن بلوغ تا سی‌سالگی.
۳. (اسم) اول هرچیز.


ماهودانه#NAME?


دانشنامه عمومی

الشباب (به عربی: الشباب ) واژه ای عربی به معنای جوانان است، و می تواند اشاره به نام ها و موارد زیر باشد:
الشباب (گروه نظامی) نام یک گروه اسلامی در کشور سومالی
باشگاه فوتبال الشباب عربستان سعودی
باشگاه فوتبال الشباب امارات
باشگاه ورزشی الشباب کویت
دهستان شباب

جدول کلمات

جوانی

پیشنهاد کاربران

جوانی - شخصی که به بلوغ ( حدودا ۳۰ سالگی ) رسیده است - ابتدای هر چیز -

جوانان

جوان در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: