مترادف شباب : برنایی، جوانی
متضاد شباب : پیری
برابر پارسی : برنا، برنایی، جوان
(تلفظ: šabāb) (عربی) جوانی ، مرد جوان ؛ (در موسیقی ایرانی) نام پردهای .
برنایی، جوانی ≠ پیری
شباب . [ ش ِ ] (ع اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شباب . [ ش َ ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). معرب آن شبابة است . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ). رجوع به شبابة شود.
شباب . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است در یمن . (از معجم البلدان ).
شباب . [ ش َ ] (ع اِ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد): الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة. (از منتهی الارب ). رجوع به شاب شود.
شباب . [ ش ِ ] (اِ) نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوه ٔ آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساءو مفاصل و نقرس باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ).
شباب . [ ش ِ ] (ع مص ) شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب ). برسکیزیدن اسب . (المصادر زوزنی ). || به معنی تشبیب آمده است : قصیدة حسنةالشباب ؛ قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً؛ جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب الموارد). || بالیدن کودک . (دهار).
فرخی .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
عطار.
مولوی .
مولوی .
حافظ.
حافظ.
۱. جوان شدن.
۲. جوانی؛ از سن بلوغ تا سیسالگی.
۳. (اسم) اول هرچیز.
ماهودانه#NAME?