کلمه جو
صفحه اصلی

زشت کردن

فارسی به انگلیسی

deform

فارسی به عربی

شوه

مترادف و متضاد

deform (فعل)
عیب دار کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، کج و معوج کردن، زشت کردن، دشدیسه کردن

disfigure (فعل)
خراب کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، زشت کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن

uglify (فعل)
زشت کردن، بدترکیب کردن

فرهنگ فارسی

خراب و تباه کردن بد و نا زیبا کردن

لغت نامه دهخدا

زشت کردن. [ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خراب و تباه کردن. بد و نازیبا کردن. فاسد و قبیح کردن :
وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست.
ناصرخسرو.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
|| ( اصطلاح کشتی گیران ) مغلوب و زبون کردن حریف. درشتی و بی اندامی کردن. ( آنندراج ) :
یوسفی را که به نسبت تو بهشتش کردی
با تو گردست فروکوفت تو زشتش کردی.
میرنجات ( آنندراج ).


کلمات دیگر: