کلمه جو
صفحه اصلی

شامی

فارسی به انگلیسی

cake, cutlet, rissole, damascene, syrian, food consisting of pulverized peas mincedwith meat.

damascene, Syrian, food consisting of pulverized peas mincedwith meat.


cake


مترادف و متضاد

swiss steak (اسم)
شامی، استیک سویسی

damascene (صفت)
دمشقی، شامی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - منسوب به شام . ۲ - از مردم شام اهل شام . ۳ - ساخته شام . ۴ - نوعی خوراک که با گوشت کوبیده و آرد نخود سازند و آن انواع مختلف دارد .
صورتی است از شامی

فرهنگ معین

(اِ. ) نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند.

لغت نامه دهخدا

( شآمی ) شآمی.[ ش َ می ی ] ( ص نسبی ) صورتی از شامی و شأمی منسوب به شام باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شامی شود.
شامی. ( ص نسبی ) مرکب از: شام و یای نسبت. منسوب به شام. از مردم شام. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ).
- شامی کباب ؛ رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عبای شامی ؛ عبا که در شام بافند و از آنجا آورند.
- کباب شامی ؛ رجوع به شامی کباب شود.
|| ( اِ ) قسمی از پارچه ابریشمی است که بر آن رنگهای مختلف درهم بافته است. گویا وجه تسمیه این است که این قسم پارچه را اول از ملک شام می آوردند. ( فرهنگ نظام ). || شام و شامگاه. ( از آنندراج ). وقت شام. ( غیاث اللغات ). || طعام شب. ( ناظم الاطباء ). || ثمره توت را اگر ترش باشد شامی خوانند. ( یادداشت مؤلف از نزهة القلوب ).

شامی.[ ] ( اِخ ) تیره ای است از قبیله حسنة ( احسنة ). و آن یکی از قبایل سوریه است. ( از معجم قبایل العرب ).

شامی. [ ] ( اِخ ) شمس الدین محمدبن یوسف بن علی بن یوسف. دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هَ. ق. درگذشت از آثار اوست : السیرة الشامیة. عقود الجمان. الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف. عین الاصابة فی معرفة الصحابة. مرشد السالک فی الفیة ابن مالک. ( از اعلام زرکلی ج 8 ص 30 ).

شامی. ( اِخ ) عثمان بن محمد ازهری ، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح. از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هَ. ق. درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است. ( از اعلام زرکلی ج 4 ص 377 ).

شامی. ( اِخ ) از دانشمندان و فقهای زیدی بود. رجوع شود به علی بن الحسین بن عزالدین بن الحسن بن محمد الحسنی الیمنی.

شامی. ( اِخ ) ( مولانا... ) شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید. بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت. شعر را نیک میگفت. ( از مجالس النفایس ص 62، 235 ). از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست.

شأمی. [ ش َءْ ] ( ص نسبی ) صورتی است از شامی. منسوب به مملکت شام. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شامی شود.

شامی . (اِخ ) (مولانا...) شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید. بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت . شعر را نیک میگفت . (از مجالس النفایس ص 62، 235). از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست .


شامی . (اِخ ) از دانشمندان و فقهای زیدی بود. رجوع شود به علی بن الحسین بن عزالدین بن الحسن بن محمد الحسنی الیمنی .


شامی . (اِخ ) عثمان بن محمد ازهری ، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح . از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هَ . ق . درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است . (از اعلام زرکلی ج 4 ص 377).


شامی . (ص نسبی ) مرکب از: شام و یای نسبت . منسوب به شام . از مردم شام . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء).
- شامی کباب ؛ رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عبای شامی ؛ عبا که در شام بافند و از آنجا آورند.
- کباب شامی ؛ رجوع به شامی کباب شود.
|| (اِ) قسمی از پارچه ٔ ابریشمی است که بر آن رنگهای مختلف درهم بافته است . گویا وجه تسمیه این است که این قسم پارچه را اول از ملک شام می آوردند. (فرهنگ نظام ). || شام و شامگاه . (از آنندراج ). وقت شام . (غیاث اللغات ). || طعام شب . (ناظم الاطباء). || ثمره ٔ توت را اگر ترش باشد شامی خوانند. (یادداشت مؤلف از نزهة القلوب ).


شامی . [ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن یوسف بن علی بن یوسف . دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هَ . ق . درگذشت از آثار اوست : السیرة الشامیة. عقود الجمان . الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف . عین الاصابة فی معرفة الصحابة. مرشد السالک فی الفیة ابن مالک . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 30).


شامی .[ ] (اِخ ) تیره ای است از قبیله ٔ حسنة (احسنة). و آن یکی از قبایل سوریه است . (از معجم قبایل العرب ).


فرهنگ عمید

از مردم شام.
نوعی خوراک که با گوشت کوبیده، پیاز، تخم مرغ، و آرد (معمولاً آرد نخود ) تهیه می شود.

از مردم شام.


نوعی خوراک که با گوشت کوبیده، پیاز، تخم‌مرغ، و آرد (معمولاً آرد نخود) تهیه می‌شود.


دانشنامه آزاد فارسی

از غذاهای ساده و سبک ایرانی، فراهم آمده از مخلوط گوشت چرخ کردۀ مغز ران گوسفند یا گوساله، پیاز چهارقاچ، لپۀ پختۀ کوبیده، تخم مرغ، زردچوبه، زعفران ساییده، روغن، نمک و فلفل. مایه را پس از ورزدادن، با دست به اشکال بیضی یا دایره درآورده، در تابۀ روغن جوش سرخ می کنند. شامی را همچون کُتلت با پلو سفید یا نان، به همراه گوجه فرنگی حلقه حلقه بریدۀ در روغن تفت داده و سیب زمینی خلالی سرخ شده صرف می کنند.

گویش مازنی

/shaami/ کتلت

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) کهیش؛ ( ط ) کیانرسی

جدول کلمات

کتلت


کلمات دیگر: