مترادف ساکت شدن : آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن برابر پارسی : زبان بستن
stanch (فعل)فرو نشاندن، بند اوردن، خاموش کردن، ساکت شدن، جلو خونریزی را گرفتنlull (فعل)ارام کردن، فرو نشاندن، ساکت شدن، لالایی خواندنpipe down (فعل)ساکت شدن، حرف نزدنshut up (فعل)ساکت شدن، باعث وقفه در تکلم شدن
دم گرفتن. [ دَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) . کنایه از سکوت است. ( لغت محلی شوشتر ) .
زبان اندرکشیدن ؛ کنایه از خاموشی گزیدن :چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مباشچون زبان اندرکشیدم ترجمانی گو مباش. سعدی.