مترادف سازوار : موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
سازوار
مترادف سازوار : موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
متکیف
مترادف و متضاد
مناسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفق پذیر، سازوار
موافق، سازگار
شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
۱. موافق، سازگار
۲. شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - اهل سازش سازگار سازگر. ۲ - موافق مزاج ملایم طبع . ۳ - مناسب شایسته سزاوار . ۴ - متناسب موزون .
لغت نامه دهخدا
سازوار. ( ص مرکب ) سازگار. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سازگر. ( مجموعه مترادفات ). سازنده. اهل سازش. موافق. مساعد :
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و، دائم همی ژکی.
کاقبال با وزارت او سازوار باد.
صورت با روح بهم سازگار.
با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک.
طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان.
گل پیشوای می شد و می پیشکار گل.
سرسال آمد و سرمست می جود توام
سازوار آید با مردم سرمست فقاع.
جز بر او سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و، دائم همی ژکی.
کسائی.
با ملک او وزارت اوسازوار شدکاقبال با وزارت او سازوار باد.
مسعودسعد ( دیوان ص 85 ).
زیرا با کین تو هرگز نشدصورت با روح بهم سازگار.
مسعودسعد ( دیوان ص 162 ).
این روز هم بمرکز ملک آمدی تو بازبا طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک.
مسعودسعد ( دیوان ص 301 ).
جان او را دستیار، دل او را دوستدارطبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان.
مسعودسعد ( دیوان ص 413 ).
تا با می کهن گل نو سازوار شدگل پیشوای می شد و می پیشکار گل.
مسعوسعد ( دیوان ص 675 ).
|| موافق مزاج. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ). ملائم. ( منتهی الارب ). ملائم طبع. ملائم مزاج. که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست ؛ ملائم طبع اوست : سرسال آمد و سرمست می جود توام
سازوار آید با مردم سرمست فقاع.
سوزنی.
|| سزاوار. برازنده. زیبنده. در خور : جز بر او سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا.
فرخی.
چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد.( معارف بهاء ولد ج 1 ص 8 ). || متناسب و موزون. رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود.فرهنگ عمید
۱. اهل سازش، موافق.
۲. سزاوار، شایسته، درخور.
۲. سزاوار، شایسته، درخور.
کلمات دیگر: