دید. بیدار ٠ ناظر ٠ که بخواب نیست ٠ یا هوشیار ٠
بیدار دیده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیداردیده. [ دی دَ / دِ ] ( ص مرکب ) دیده بیدار. ناظر. که بخواب نیست. || هشیار.
- دولت بیداردیده ؛ بخت بیدار :
ز فیض دولت بیداردیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشه شبگیر.
- دولت بیداردیده ؛ بخت بیدار :
ز فیض دولت بیداردیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشه شبگیر.
خاقانی.
کلمات دیگر: