آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد جمع مطوعین .
مطوع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مطوع. [ م ُ ] ( ع مص ) مطع فی الارض مَطعاً و مطوعاً؛ رفتن و گم شدن. || خوردن چیزی را به پیش دهان و به دندان پیشین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مطع شود.
مطوع. [ م ُ طَوْ وِ ] ( ع ص ) آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج ، مطوعین. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مطوعة و مطوعین شود.
مطوع. [ م ُ طَوْ وِ ] ( ع ص ) آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج ، مطوعین. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مطوعة و مطوعین شود.
مطوع . [ م ُ ] (ع مص ) مطع فی الارض مَطعاً و مطوعاً؛ رفتن و گم شدن . || خوردن چیزی را به پیش دهان و به دندان پیشین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مطع شود.
مطوع . [ م ُ طَوْ وِ ] (ع ص ) آن که به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد. ج ، مطوعین . (ناظم الاطباء). و رجوع به مطوعة و مطوعین شود.
کلمات دیگر: