کلمه جو
صفحه اصلی

مطری

لغت نامه دهخدا

مطری . [ م ُ ] (ع ص ) نیکو ستاینده . (آنندراج ). آن که بسیار مدح و ستایش می کند. || آن که خوشبو می کند و معطر می سازد. (ناظم الاطباء).


مطری. [ م ُ ] ( ع ص ) نیکو ستاینده. ( آنندراج ). آن که بسیار مدح و ستایش می کند. || آن که خوشبو می کند و معطر می سازد. ( ناظم الاطباء ).

مطری. [ م ُ طَرْ را ] ( ع ص ) مطرا. ( ناظم الاطباء ). چوب پرورده در بوی خوش که بدان بخور کنند. ( آنندراج ).

مطری. [ م َ طَ ] ( اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن خلف انصاری سعدی مدنی ( 671 - 741 هَ. ق. ) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری. عالم به حدیث و فقه و تاریخ ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام «التعریف بما اسست الهجرة من معالم دارالهجرة» و در سال 741 در مدینه درگذشته است. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 852 ).

مطری . [ م َ طَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن خلف انصاری سعدی مدنی (671 - 741 هَ . ق .) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری . عالم به حدیث و فقه و تاریخ ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام «التعریف بما اسست الهجرة من معالم دارالهجرة» و در سال 741 در مدینه درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 852).


مطری . [ م ُ طَرْ را ] (ع ص ) مطرا. (ناظم الاطباء). چوب پرورده در بوی خوش که بدان بخور کنند. (آنندراج ).



کلمات دیگر: