نوشته شده . باز نگریسته و ملاحظه شده .
مکتتب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مکتتب. [ م ُ ت َ ت ِ ] ( ع ص ) نویسنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دوزنده درز مشک را. ( آنندراج ). آن که به دو دوال مشک را می دوزد و آن را محکم می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اکتتاب شود.
مکتتب. [ م ُ ت َ ت َ ] ( ع ص ) نوشته شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تکتیب شود. || بازنگریسته و ملاحظه شده. || شمرده شده. ( ناظم الاطباء ).
مکتتب. [ م ُ ت َ ت َ ] ( ع ص ) نوشته شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تکتیب شود. || بازنگریسته و ملاحظه شده. || شمرده شده. ( ناظم الاطباء ).
مکتتب . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) نوشته شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتیب شود. || بازنگریسته و ملاحظه شده . || شمرده شده . (ناظم الاطباء).
مکتتب . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نویسنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوزنده درز مشک را. (آنندراج ). آن که به دو دوال مشک را می دوزد و آن را محکم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتتاب شود.
کلمات دیگر: