کلمه جو
صفحه اصلی

ضروع

فرهنگ فارسی

خوار ٠ زار

لغت نامه دهخدا

ضروع. [ ض ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ضَرع. ( منتهی الارب ).

ضروع. [ ض ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ضِرع. ( منتهی الارب ).

ضروع. [ ض ُ ] ( ع اِ ) انگور سفید بزرگ دانه را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ) ( منتهی الارب ).

ضروع. [ ض ُ ] ( ع مص ) نزدیک شدن حیوان درنده بچیزی. ( منتخب اللغات ). قریب گردیدن. ( منتهی الارب ). || فرورفتن آفتاب یا نزدیک شدن بغروب. ( منتخب اللغات ). غروب کردن آفتاب یا نزدیک بغروب گردیدن. ( منتهی الارب ).

ضروع. [ ض َ ] ( ع ص ) خوار. زار. || رام. نرمخوی. ( منتهی الارب ).

ضروع . [ ض َ ] (ع ص ) خوار. زار. || رام . نرمخوی . (منتهی الارب ).


ضروع . [ ض ُ ] (ع اِ) انگور سفید بزرگ دانه را نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (منتهی الارب ).


ضروع . [ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ ضَرع . (منتهی الارب ).


ضروع . [ ض ُ ] (ع مص ) نزدیک شدن حیوان درنده بچیزی . (منتخب اللغات ). قریب گردیدن . (منتهی الارب ). || فرورفتن آفتاب یا نزدیک شدن بغروب . (منتخب اللغات ). غروب کردن آفتاب یا نزدیک بغروب گردیدن . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: