کلمه جو
صفحه اصلی

ضرح

فرهنگ فارسی

مرد تبه کار ٠ مرد فاسد

لغت نامه دهخدا

ضرح. [ ض َ ] ( ع اِ ) پوست. پوست تنک ، یا عام است. ( منتهی الارب ).

ضرح. [ ض َ ] ( ع مص ) راندن. یکسو کردن. ( منتهی الارب ). || دور کردن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( تاج المصادر ). || باطل کردن گواهی کسی را و از اعتبار انداختن. ( منتهی الارب ). جرح کردن گواهی کسی و دورکردن آن از خود. ( منتخب اللغات ). || لگد زدن ستور. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || گور کندن برای میت. ( منتخب اللغات ). گور کردن برای میت. ( منتهی الارب ). گور کردن. ( زوزنی ). زمین کندن. ( تاج المصادر ). || لحد کندن در گور. ( منتهی الارب ). || رهایی دادن. ( منتخب اللغات ).

ضرح. [ ض َ رَ ] ( ع ص ) مرد تبه کار. ( منتهی الارب ). مرد فاسد. ( منتخب اللغات ). || نیّةٌ ضَرَح ٌ؛ آهنگ دور و دراز. ( منتهی الارب ). نیت دور. ( منتخب اللغات ).

ضرح . [ ض َ ] (ع اِ) پوست . پوست تنک ، یا عام است . (منتهی الارب ).


ضرح . [ ض َ ] (ع مص ) راندن . یکسو کردن . (منتهی الارب ). || دور کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). || باطل کردن گواهی کسی را و از اعتبار انداختن . (منتهی الارب ). جرح کردن گواهی کسی و دورکردن آن از خود. (منتخب اللغات ). || لگد زدن ستور. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || گور کندن برای میت . (منتخب اللغات ). گور کردن برای میت . (منتهی الارب ). گور کردن . (زوزنی ). زمین کندن . (تاج المصادر). || لحد کندن در گور. (منتهی الارب ). || رهایی دادن . (منتخب اللغات ).


ضرح . [ ض َ رَ ] (ع ص ) مرد تبه کار. (منتهی الارب ). مرد فاسد. (منتخب اللغات ). || نیّةٌ ضَرَح ٌ؛ آهنگ دور و دراز. (منتهی الارب ). نیت دور. (منتخب اللغات ).



کلمات دیگر: