کلمه جو
صفحه اصلی

طاغ

فرهنگ فارسی

غضائ یا طاغ که سرهای شاخ وی رفته باشد .

لغت نامه دهخدا

طاغ. ( ع اِ ) تاغ. طاق. غضاة. درختی است. ( منتهی الارب ) : الا ان اﷲ عزوجل قد لطف بهم فی الحطب و ارخصه علیهم حمل عجلة من حطب الطاغ و هو الغضاء بدرهمین. ( معجم البلدان ذیل کلمه خوارزم ). عرفطة صلعاء؛ طاغ که سرهای شاخ وی رفته باشد. ( منتهی الارب ). || هیزم. رجوع به طاق شود.


کلمات دیگر: