مرد شبانگاه خورنده آهنگ کننده
عاش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عاش. [ ش ِن ْ ] ( ع ص ) مرد شبانگاه خورنده آهنگ کننده. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
زندگی بی رنج و غم که معاش از ان گرفته شده است
ادامه زندگی و حیات فکر کنم در مرزبان نامه خوانده ام عاشَ المَلک عاشَ المُلک پادشاه زنده باشد کشور زنده است
عاش =نوع کوچکتر عیش است
عاش اگر عیش شود خوشگذارانی بی حد است
زندگی کرد
زندگی در زمان گذشته
کلمات دیگر: