کلمه جو
صفحه اصلی

طاقات

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع طاقت تارها لاها .
جمع طاقت و طاقه

لغت نامه دهخدا

طاقات. ( ع اِ ) ج ِ طاقت و طاقة. رجوع به طاقة شود. تارها. لاها. قُوی. ( یعنی تارها ). || ج ِ طاق به معنی درختان بی فرع و شاخه : و اذا شرب منه نحو اربعطاقات بالماء اَبراءَ من المغص. ( ابن البیطار ج 1 ص 124 س 3 ) و له ( دلبوث ) بصلة بیضاء علیها لیف لیس له طاقات. ( ابن بیطار ) : و درختان جوز چون ایشان را فروع و شاخ نباشد و آن درختان را به اصطلاح طاقات گویند و بهر هشت طاق درهمی لازم شود... فاما درخت شفتالو و آلوچه در حساب طاقات اند. ( تاریخ قم ص 110 ). طاقات از درختهای بری به هر طاق درخت پنج درم. ( تاریخ قم ص 113 ). و در هر سی و شش طاقات فستق و زیتون یک درهم و ما یاد کردیم که مراد بطاقات از درخت درختهائی اند که ایشان را شاخ نباشد. ( تاریخ قم ص 112 ).


کلمات دیگر: