کلمه جو
صفحه اصلی

ذبابه

عربی به فارسی

مگس , حشره پردار , پرواز , پرش , پراندن , پرواز دادن , بهوافرستادن , افراشتن , زدن , گريختن از , فرار کردن از , دراهتراز بودن , پرواز کردن , تيز هوش , چابک وزرنگ


فرهنگ فارسی

یا ذباب یا ذبابه هندیه .صورتی کوچک از صور فلکی در نیم کره جنوبی بفاصله کمی از قطب و در آن ستارگان بسیار درخشان نیستند و حاوی دو ستاره از قدر سوم و سه ستاره از قدر چهارم است .
( اسم ) مونث ذباب
خوشیده . هواسیده . پژمریده .

لغت نامه دهخدا

( ذبابة ) ذبابة. [ ذُ ب َ ] ( ع اِ ) یکی ذباب. یک مگس. || یک زنبور عسل. ج ، ذباب. ( دهار ). || بقیه وام و جز آن.

ذبابة. [ ذَب ْ با ب َ ] ( ع ص ) خوشیده. هواسیده. پژمریده. پژمرده. پلاسیده : شفةٌ ذبّابة؛ لبی پژمریده. لبی خوشیده.

ذبابة. [ ذُ ب َ ] ( اِخ ) نام موضعی است به عدَن ابین. || نام محلی است به اجاء.

ذبابة. [ ذَب ْ با ب َ ] (ع ص ) خوشیده . هواسیده . پژمریده . پژمرده . پلاسیده : شفةٌ ذبّابة؛ لبی پژمریده . لبی خوشیده .


ذبابة. [ ذُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است به عدَن ابین . || نام محلی است به اجاء.


ذبابة. [ ذُ ب َ ] (ع اِ) یکی ذباب . یک مگس . || یک زنبور عسل . ج ، ذباب . (دهار). || بقیه ٔ وام و جز آن .



کلمات دیگر: