کلمه جو
صفحه اصلی

ذباحه

فرهنگ فارسی

ذباح . ذبح . گلو بریدن .

لغت نامه دهخدا

( ذباحة ) ذباحة. [ ذَ ح َ ] ( ع مص ) ذَباح. ذَبح. گلو بریدن. سر بریدن. کشتن. بسمل کردن. || در فقه ، حیوانی حلال گوشت را بدستور شرع کشتن و در آن شرط است آلت قطع از آهن بودن و مری و حلقوم و اوداج بریده شدن. || کتاب صید و ذباحة، کتابی ازکتب فقه که در آن از قوانین صید و ذباحة بحث کند.

ذباحة. [ ذَ ح َ ] (ع مص ) ذَباح . ذَبح . گلو بریدن . سر بریدن . کشتن . بسمل کردن . || در فقه ، حیوانی حلال گوشت را بدستور شرع کشتن و در آن شرط است آلت قطع از آهن بودن و مری و حلقوم و اوداج بریده شدن . || کتاب صید و ذباحة، کتابی ازکتب فقه که در آن از قوانین صید و ذباحة بحث کند.



کلمات دیگر: