آمر بعدل
دادفرما
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دادفرما. [ ف َ ] ( نف مرکب ) آمر به عدل. دادفرمای. || ( اِ ) پادشاهان عادل بزرگ. ( برهان ). || ( اِخ ) ازنامهای حق تعالی. ( برهان ) ( صحاح الفرس ) :
بغلتید پیش گروگر بخاک
همی گفت کای دادفرمای پاک.
بغلتید پیش گروگر بخاک
همی گفت کای دادفرمای پاک.
اسدی.
فرهنگ عمید
۱. باری تعالی.
۲. (صفت فاعلی ) امرکننده به عدل وداد.
۳. (صفت فاعلی ) داددهنده.
۲. (صفت فاعلی ) امرکننده به عدل وداد.
۳. (صفت فاعلی ) داددهنده.
کلمات دیگر: