کلمه جو
صفحه اصلی

ذحل

فرهنگ فارسی

ذاحل . طلب کننده خون مقتول .

لغت نامه دهخدا

ذحل. [ ذَ ] ( ع اِ ) کینه. ( دهار ). دشمنی. دشمنانگی. حقد. عداوت. ج ، ذُحول. ( مهذب الاسماء ). اَذحال. ( منتهی الارب ).

ذحل. [ ذَ ] ( اِخ ) نام موضعی است.

ذحل. [ ذَ ] ( ع مص ) کشنده را بازکشتن. || کین خواستن : یقال طلب بذحله. || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن. و یا پاداش دشمنی خواستن.

ذحل. [ ذَ ح ِ ] ( ع ص ) ذاحل. طلب کننده خون مقتول.

ذحل . [ ذَ ] (اِخ ) نام موضعی است .


ذحل . [ ذَ ] (ع اِ) کینه . (دهار). دشمنی . دشمنانگی . حقد. عداوت . ج ، ذُحول . (مهذب الاسماء). اَذحال . (منتهی الارب ).


ذحل . [ ذَ ] (ع مص ) کشنده را بازکشتن . || کین خواستن : یقال طلب بذحله . || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن . و یا پاداش دشمنی خواستن .


ذحل . [ ذَ ح ِ ] (ع ص ) ذاحل . طلب کننده ٔ خون مقتول .



کلمات دیگر: