کلمه جو
صفحه اصلی

خارزنجی

لغت نامه دهخدا

خارزنجی. [ زَ ] ( اِخ ) ابوحامد احمدبن محمدالخارزنجی ، امام اهل ادب خراسان در زمان خود بوده است و چون بعد از سال 303 هَ. ق. حج گزارد ابوعمر الزاهد عالم حلب و مشایخ عراق بتقدم و فضیلت او در علم ادب گوهی دادند. آنگاه که به بغداد در آمد بغدادیان را معرفت او در لغت بشگفت آورد و گفتندی این خراسانی بادیه درنسپرده است ولی از عالمان ادب عرب است. او می گفت که من بین دو عرب بست و طوس رشد کرده ام. کتاب او به تکملةالبرهان ( بنا بر یادداشت مؤلف تکملة العین خلیل ) معروف است. او حدیث از ابی عبداﷲ محمدبن ابراهیم قوشچی شنید و الحاکم ابوعبدالحافظ نیز از او حدیث شنید. سال مرگش 408 هَ. ق. بماه رجب بوده است. ( انساب سمعانی ).

خارزنجی. [ زَ ] ( اِخ ) سمعانی نویسد جوانی از نیشابور بوده است و او را فقیةالخارزنجی گفتندی. پیش از زمان ما از شیوخ ما حدیث نوشت و ملازمت شیخ ما زاهر را کرده است و در حدود 424 هَ. ق. درگذشت و کتب چندی نگاشت. ( انساب سمعانی ).

خارزنجی . [ زَ ] (اِخ ) ابوحامد احمدبن محمدالخارزنجی ، امام اهل ادب خراسان در زمان خود بوده است و چون بعد از سال 303 هَ . ق . حج گزارد ابوعمر الزاهد عالم حلب و مشایخ عراق بتقدم و فضیلت او در علم ادب گوهی دادند. آنگاه که به بغداد در آمد بغدادیان را معرفت او در لغت بشگفت آورد و گفتندی این خراسانی بادیه درنسپرده است ولی از عالمان ادب عرب است . او می گفت که من بین دو عرب بست و طوس رشد کرده ام . کتاب او به تکملةالبرهان (بنا بر یادداشت مؤلف تکملة العین خلیل ) معروف است . او حدیث از ابی عبداﷲ محمدبن ابراهیم قوشچی شنید و الحاکم ابوعبدالحافظ نیز از او حدیث شنید. سال مرگش 408 هَ . ق . بماه رجب بوده است . (انساب سمعانی ).


خارزنجی . [ زَ ] (اِخ ) سمعانی نویسد جوانی از نیشابور بوده است و او را فقیةالخارزنجی گفتندی . پیش از زمان ما از شیوخ ما حدیث نوشت و ملازمت شیخ ما زاهر را کرده است و در حدود 424 هَ . ق . درگذشت و کتب چندی نگاشت . (انساب سمعانی ).



کلمات دیگر: