بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست و نخزین بمعنی نخستین مصحف نخری است .
نخز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نخز. [ ن َ ] ( ع مص ) به کارد و جز آن زدن. || دردناک و رنجیده ساختن به سخن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
نخز. [ ن َ خ ُ ] ( اِ ) بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست ، و نخزین بمعنی نخستین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مصحف نخری است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به نخری شود.
نخز. [ ن َ خ ُ ] ( اِ ) بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست ، و نخزین بمعنی نخستین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مصحف نخری است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به نخری شود.
نخز. [ ن َ ] (ع مص ) به کارد و جز آن زدن . || دردناک و رنجیده ساختن به سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نخز. [ ن َ خ ُ ] (اِ) بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست ، و نخزین بمعنی نخستین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف نخری است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نخری شود.
کلمات دیگر: