(مصدر ) ایستادن .
ایستیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ایستیدن. [ دَ ] ( مص ) ایستادن و آغاز نمودن. ( آنندراج ). ایستادن و آغاز کردن. ( ناظم الاطباء ). ایستادن. ( فرهنگ فارسی معین ): المواکبه ؛ برکاری ایستیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). المواقفه ؛ با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ عمید
= ایستادن
ایستادن#NAME?
کلمات دیگر: